تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را میگیرم و
از خانه بیرون میزنیم
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد
من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن، مرد هم یک شانه می خواهد
آدمیست دیگر
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را
و دور بریزد!
"حسین پناهی"
تنهایی
مثلِ خداست
بودناَش دلیل نمیخواهد
"رضا کاظمی"
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق
سحری سرگردان
که در آن آتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسوی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود
وحشتی بیگانه، در سراپای وجود
لذتی پر آشوب، پای محراب سجود
در دل ویرانی آخرین دلخوشی ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو، هیچ کس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود
"افشین یداللهی"
علم روانشناسی می گوید :
وقتی یک نفر خیلی میخندد حتی برای چیزهای احمقانه و پیش پا افتاده، بدانید او از درون عمیقأ [ غمگین ] است
اگر یک نفر خیلی می خوابد بدانید که [ تنهاست ]
اگر یک نفر کم حرف می زند، سریع حرفش را می گوید و دوباره سکوت می کند بدانید [ رازی درسینه دارد ]
وقتی یک نفر نمی تواند گریه کند، بدانید [ ضعیف ] است
وقتی یک نفر با یک روال غیرعادی وحجم زیاد غذا می خورد، بدانید که [ تحت تنش ] است
وقتی یک نفر برای چیزهای کوچک گریه می کند یعنی [ رقیق القلب و معصوم ] است
وقتی یک نفر سریع بخاطر چیزهای کوچک عصبانی می شود یعنی [ درگیر عشق ] است