حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ حصار آسمان
برتر از آنچه دیده ای در من - دست نوشته

برتر از آنچه دیده ای در من - دست نوشته

دو دریچه به نام آیینه
رو به من ، رو به قبله ام پیداست
رو به او خنده، ولی در من
گریه از پشت خنده ام پیداست

من زمستان شدم روزی که
آفتابم طلوع را گم کرد
قلب من در غروب تنهایی
گرمی و التهاب را گم کرد

یادم افتاد که بعد از تو
قلب من در سکوت شبها مرد
تکه تکه ز خود فرو رفتم
هستی و عشق، در این تنها مرد

گو تو آیا ز من نشانت هست؟
عاشقی بود که دیگر نیست!
هیچ آیا زخویش پرسیدی؟
اشتیاقی که بود، دیگر نیست؟

باطلم کردی و خودت رفتی
غریب ماندم در اوج این غربت
نه کسی که بخواند اسمم را
نه دلی که بداند این حرمت

حرمت عشق، فقط ماندن بود
تو خودت را زمن جدا کردی
از حریم دلم برون گشتی
هر چه کردی به من، به خود کردی!

ساحل و موج، کشتی و دریا
چون نباشد آب، کجا نشان دارند؟
مستی و من، تو و تردید
بی حصول عشق، کجا نشان دارند؟

عشق آمد که جان گرفته زمین
عشق آمد که غیب معنا یافت
عشق جان شد برای این مرده
عشق آمد که روح معنا یافت

باز هم در سکوت شبها من
در فراقت ستاره می چینم
نوبت وصل تو رسد یا نه؟!
آآآآه، شاید! دگر نمیبینم

بغض من بعد رفتنت گل کرد
پرت گشتم به اوج ویرانی
عاشقم من ولی نشانم کو؟
کاش بدانی ولی نمی دانی!

تشنگی، ترس، تب و تردید
با تو تا تو، با من و در من
دوست میدارم تمامت را
برتر از آنچه دیده ای در من

باز باران با دو صد گریه
رعد و برقش، بغض سنگینم
باز می خوانم به نام تو
گرچه در انتظار می میرم!

مرگ من تازه ابتدای توست
مرگ من شروع شکفتن هاست
در من آتش زن و تمامم کن
قسمتم شاید نبودن هاست

آتشت را به من نشان دادی
اندکی هم ز مهر با من گوی
صد هزاران بار گفتی نه!
یک بلی هم به عشق با من گوی

شاعری هستم که شاعر نیست!
هر چه هستم خدای می داند!
عاقبت به تو رسم یا نه؟!
جز خدایم کسی چه می داند؟!

"حصار آسمان"

  • از دفتر شعر انتهای ویرانی
  • این شعر در آینده اصلاح خواهد شد
۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۰:۰۵ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۱۵ ب.ظ حصار آسمان
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد، بیشتر تنهاست!
چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد!
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق کند، تنهایی تو کامل می شود!

"عباس معروفی"

بدترین شکنجه آن است که دیگر نتوانی دوست بداری!

"داستایفسکی"

۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۵ ۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

هر چه انسان تر باشیم، زخم ها عمیق تر خواهند بود!
هر چه بیشتر دوست بداریم، بیشتر غصه خواهیم خورد! بیشتر فراق خواهیم کشید! و تنهایی مان بیشتر خواهد شد!
شادی ها لحظه ای و گذرا هستند. شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند. اما رنج ها داستانش فرق میکند! تا عمق وجود آدمی رخنه میکند! و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم. انگار که این خاصیت انسان بودن است!

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
"اوریانا فالاچی"

پی نوشت: شاید ارزششو داشته باشه که با تحمل این درد ها، همچنان انسان بمونیم!

۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۱۲ ب.ظ حصار آسمان
مبادا ...

مبادا ...

و مرگ مردن نیست!
من مردگان بیشماری را دیده ام
که راه می رفتند
حرف میزدند!
انتظار و تنهایی را درک میکردند
شعر میخواندند
میخندیدند
و گریه میکردند!

"حسین پناهی"

۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۲ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ حصار آسمان
شاعران مرگ بهتری دارند

شاعران مرگ بهتری دارند

در زمستان آرزوهایت
هق هق از پشت خنده ات پیداست
تکیه بر کوله بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودنهاست

شمع ها رو دوباره می چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته ای از کشیدن این تن

پشت هم گریه می کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمی شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد

میم بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ می آید
حاصل زنده بودنت این است

درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی

در زمینی که بازی ات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است

دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه می فهمی
عشق باید به استخوان برسد

با نفسهای رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می افتد
در تب سرد بازوانت، شعر
ناگهان اتفاق می افتد

می نویسی، و خوب می دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی فهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست

از نگاهت تمام آدمها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینه ات را نشانه می گیری
شاعران مرگ بهتری دارند

"پویا جمشیدی"

۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۰ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است
و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …
کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس!
کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست …


"دکتر علی شریعتی"
کتاب نیایش

۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست - دست نوشته

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست - دست نوشته

باور کن
تو در جایی زنده ای که
قلبی در امتداد تو
به روشنایی صبح طلوع
و به دلگیری غروب
در تاریکی شناور میشود


به همین دلگیری غروب قسم
و به تنهایی شب های تار
تو هیچگاه از قلبم برون نرفته ای
که حال بخواهی درون شوی


اگر یک شب
به هنگام تاریکی های تنهایی خود
صدای محزون غم گرفته ای را شنیدی
بدان که جایی در این عالم
شاید پشت همین خاطرات
قلبی به بی کرانگی آسمان
از نبودنت گرفته...


و اگر صدای نجوایی را شنیدی
به دنبال قاصدکی بگرد
که به دنبال تو سرگردان کرده ام


مگذار که قلب گرفته شب بمیرد
مگذار دست سرد و سنگین زمان
تو را از من- ای همه هستی من - بگیرد


گوش کن
این دل گرفته من با تو سخن ها دارد...
این قلب شکسته
التیامش به دست توست


مگر از تو چیزی کم شود
اگر شبی به ویرانه های این دل خراب و دیوانه ات قدمی بگذاری
شمعی بیفروزی
عودی روشن کنی
و به یاد خاطرات دیرین
ساعتی را درنگ کنی؟


تا جان را بر این دل سنگین تر نکرده ای...
دریاب
دریاب خستگان دیار غربتت را
دریاب دیوانگان پای در بندت را
دریاب شکسته دلی دردمند را
دریاب...


اکنون این شب و این تو
و این مشتی خاطرات که تمام هستی منند...
من برای دوست داشتن تو
تا این حد
چیزی را گم کرده ام به نام منطق
باور کن با منطق نمیشود اینقدر دوستت داشت!


من چیزی ندارم جز تو
چیزی نمیخواهم جز بودن تو
از تمام دنیا و بودن های آن
تویی میخواهم و دلی برای بستن
عاشقی را با دنیا چکار؟


بی انصاف نباش
این همه شب من منتظر تو ماندم
یک شبش را بیا...
نگذار این چشم ها به راه خشک شوند...

"حصار آسمان"

  • بازنشر شده
۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان