حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

دچار آبی دریای بیکرانم و تنها

دلت گرفته...الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی

دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی
در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی

عجیب نیست...من آنقدر خرد و خسته ام از خود
که حال و حوصله ام را تو هم نداشته باشی

"دچار آبی دریای بیکرانم و تنها"
اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی

به جرم کشتن این خنده ها در آینه...سخت است
کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی

غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی آیی
منم غم تو…الهی که غم نداشته باشی...!

#اصغر_معاذی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۷:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ حصار آسمان
گاهی اوقات مهربان مترادف احمق است!

گاهی اوقات مهربان مترادف احمق است!

احمق انواع مختلفی دارد!
یک نوع احمق داریم که دائما در گذشته اش زندگی میکند!
یک نوع هم هست ، که احمقیتشان به حدیست که با وجود ضربه خوردن دوباره اعتماد میکنند و از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند و درس عبرت هم نمیگیرند!
یک نوع هم داریم که هر چقدر هم بدی ببینند نمیتوانند دوست نداشته باشند!
به آنها میگویند مهربان!
گاهی اوقات مهربان مترادف احمق است!
حالا با خودت تصور کن
احمق نوع چهار که خصوصیات احمق های دیگر را یکجا باهم دارد چقدر باعث عذاب خودش میشود!
میدانی...
آدمها میفهمند که احمقند!
میفهمند که دارند حماقت میکنند
اما زور قلبشان از منطق و عقلشان خیلی بیشتر است...!

 

#المیرا_دهنوی

 

میگما آدم وقتی احساسِ خفگی بهش دست میده و گریه کردن آرومش نمیکنه باید چیکار کنه؟
آره میدونم...
باید یکی باشه نوازشش کنه ،بغلش کنه بگه دیوونه من پیشتم غصه چی رو میخوری،که دلش آروم بگیره...!
خب وقتی همچین کسی نباشه چی؟
اگه تموم آدم های دوروبرت به زندگی خودشون مشغول باشن و تو اون وسط درحال جون دادن باشی ، چطور باید حالِ خودتو خوب کنی؟
اصلا چیزی واسه آدم های تنها ام ساخته شده که بهشون آرامش بده؟
خب اره سیگار چیز خوبیه!
میگما...
اگه کارت از سیگار کشیدنم گذشت
و باز هرشب چشات از اشک کبود شد و دلت آروم نگرفت چی؟
میدونی بنظر من فقط یک کادو میتونه این آدمو سرِ حال بیاره!
یک کادو به بزرگی برگشتنِ آدمِ رفته ی زندگیش...
یا پاک کردنِ خاطراتِ تلخ از حافظه ی کوفتیش...
میگما!
خب اینم که ممکن نیست
بنظرت جز مرگ راه دیگه ای هم میمونه...؟!

 

#المیرا_دهنوی

 

۱۵ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۷ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ حصار آسمان
در کنار کسی که نیست زندگی میکنم ...

در کنار کسی که نیست زندگی میکنم ...

دست‌هایم را دور خودم حلقه زدم، حس می‌کردم بعد از مدت‌ها خودم را می‌بینم. سرد بودم، خیلی سرد. انگار سال‌ها کسی از من بیرون رفته باشد.
مادربزرگ همیشه می‌گفت: «ناشکر نباش، ممکن بود اتفاق بدتری بیفتد».
راست می‌گفت. از این بدتر هم می‌توانست اتفاق بیفتد. مثلا اینکه هیچوقت نمی‌آمدی. مثلا اینکه هرگز نمی‌دیدمت. مثلا اینکه حتی یک‌بارهم اسمم را صدا نمی‌زدی. من باید آدم خوشبختی بوده باشم که توانستم با تو قدم زدن را تجربه کنم.
که روزها به تو فکر کردم، که زمانی به من فکر می‌کردی.
نمی‌دانم آدم‌ها دقیقا از چه لحظه‌ای با هم غریبه می‌شوند، نمی‌دانم دقیقا از چه روزی دیگر نگران هم نیستند، اما تو هرچقدر هم که دورتر بروی، هرچقدر هم که نباشی، نمی‌توانی از خاطراتم گم بشوی. من می‌دانم و تو، حالا که می‌روی، دیگر هیچ‌کس نمی‌فهمد که زمانی من، پیدای پنهان در نوشته‌هایت بودم.. بودم!؟
 
«یک روز باید دست خودت را بگیری، آرزوهایت را کنار بگذاری و سال‌ها در کنار کسی که نیست زندگی کنی»

 

#پویا_جمشیدی

 

  • پی نوشت1:

    تنهایی؛
    تنهاترین بلای بودن نیست!
    چیزهای بدتری هم هست مثل دیر آمدن! دیر آمدن!

    #چارلز_بوکفسکی

  • پی نوشت 2:

    نمیخواهد به خاطر من به کل دنیا پشت کنی!
    همین که با آمدنت، به بدترین کابوس زندگی ام تبدیل نشوی، کافیست!

    #ناشناس

  • پی نوشت 3:

    در به در، بی خانمان باش، بهتر است از آنکه روزی
    خانه باشد، سقف باشد، گم کنی همخانه را

    #باقر_دیلمی

  • پی نوشت 4:

    رسول این زمان منم! گواه من، همین که من
    به هر چه دست می زنم بدل به هیچ می شود

    #یاسر_قنبرلو

۰۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد


"حسین منزوی"

۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شاید به دنیا آمدی تا عشق پاگیرد

شاید به دنیا آمدی تا عشق پاگیرد

آغاز سال بی کسی رو سوگ می گیری
می ترسی از افسردگی های سحرگاهی

حالا که تنهاتر شدی باید بخوابی، چون
از زندگیّ لعنتی چیزی نمی خواهی

وقتی خدای مهربانت زور می گوید
باید از اعماق دلت تصویر برداری

تا لحظه ای که او بخواهد، زنده خواهی بود
تا لحظه ای که او بخواهد، دوستش داری

شاید تناسخ علّت این رنج تاریخیست
شاید به دنیا آمدی تا عشق پاگیرد

سنگینی دردی تمام قرن ها با توست
جان می کَنی، جان می دهی، امّا نمی میرد

داری به جان قصه های کهنه می افتی
با این که خیلی خسته ای تا صبح بیداری

داری برای سرنوشتت شعر می گویی
جامانده ای در یک روال تلخ و تکراری

آغاز سال بی کسی را سوگ می گیری
می ترسی از افسردگی های سحرگاهی

حالا که تنهاتر شدی باید بخوابی چون
از زندگیّ لعنتی چیزی نمی خواهی!

"صنم نافع"

۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

غم‌خوار من به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می‌زنند
می‌بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری‌ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!


"فاضل نظری"

۱۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ب.ظ حصار آسمان
خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها

خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها

رفته ای چندی ست تا خالی شوی از ما و من ها
خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها

گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی
عطر تلخت مانده روی تک تکِ این پیرهن ها

بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم
پندهای پیرمردان، شایعات پیرزن ها

رفته بودی، مثل اشک از چشم ها افتاده بودم
با تو امّا باز افتاده ست اسمم در دهن ها

حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چایِ بدطعم
باز با گلپونه ها "من مانده ام تنهای تنها"


"علیرضا بدیع"

۰۷ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۷ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان