گفتم هستی؟
گفت هستم
گفتم نه واسه یکی دو روز دوستی
گفت هستم تا روزی که تمامت مال من بشه
گفتم هستی؟
گفت هستم
گفتم نه واسه یکی دو روز دوستی
گفت هستم تا روزی که تمامت مال من بشه
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سربه تایید تکان دادی و گفتی آری!
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری
سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارم
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است
این آتـش از هر سر که بر خیزد تماشــایی است
دریـــا اگر ســــر می زنــــد بر سنــــگ حق دارد
تنهـــــا دوای درد عاشـــــق ناشکیبـــایی است
وضـــع ما در گردش دنیــا چه فرقی می کند؟
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند؟
ماهیان روی خــــاک و ماهیــان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند؟
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!