کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی
بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...
پای احساست اگر بر سنگ خورد...
یا اگر یک روز دستان تو هم
گرمی دست کسی را در میان خود ندید...
وندر آن هنگام تلخ
که فضای سینه ات جز آه آتشناک
چیزی را نمی داد گذر...
یادی از این دلداده افسرده کن
بعد از من اگر زین کوچه ها
قلب تنهایی گذشت...
در نگاه او اگر برق نیاز
بر دو پایش پینه بود...
یادی از این خسته ی دلمرده کن
روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...
بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...
یادی از این شاعر پژمرده کن
گر شبی تنها شدی در خلوتی...
یافتی از بهر گریه مهلتی...
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...
درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد...
روزگاری بعد از این
گر تو هم عاشق شدی...
یادی از این عاشق دلخسته کن
بدبختی ما در رابطه ها این است که میترسیم
از حرف زدن
از خودمان بودن
مطلوب او می شویم و خودمان را فراموش میکنیم
خدا قسمت کند یک شب ؛ به هجران مبتلا گردی !
کمی با درد جان سوز دل من ؛ آشنا گردی !
خدا قسمت کند یک شب ؛ بمانی منتظر شاید
بفهمی حال زارم را ؛ دگر بی مدعا گردی !
عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید
تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی
جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید