گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست
گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست
گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست
گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست
خالــی ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانش
خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش
خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یأس و تنهایـــی ِ من، مانند لوط و دخترانش
چند سالی ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
تا زنده ای
در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی؛
مسئولی!
مسئولی در برابر غم هایش
مسئولی در برابر اشک هایش
در برابر تنهاییش...
و اگر روزی فراموش کنی
دنیا به یادت خواهد آورد...
"خسرو شکیبایی"
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد که ما
میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب؛
چقدر تنها ماندیم...
"خسرو شکیبایی"
کسی که برایت آرامش بیاورد،
مستحق ستایش است ...
انسان ها را در زیستن بشناس
نه در گفتن ...
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ،اگر باید عشق