حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است

جان تا گشود چشم، تو را دید در نظر

 آیا شود به گوشهٔ چشمی نظر کنی؟
 تیرت به جان، جهان مرا زیر و بر کنی؟

جان تا گشود چشم، تو را دید در نظر
ای آنکه مهر و رویِ نظر بر دگر کنی

بر عهدخویش با تو به جان عهد بسته ام 
آیا روا بوَد تو ز عهدت عبر کنی؟

تا کی به دام حلقهٔ زلفت اسیر درد؟ 
گفتی صبور، چرا درد بیشتر کنی؟

هرگز ندیده ام به هوایت دمی وفا
لکن به صد جفا دل ما را سقر کنی

چون نی به جوش، ناله ز جان می کنم که کی؟
ما را نظر به ناله و آه سحر کنی؟

از بذر عشق روی تو شد بوستان جهان 
جان را تو با تبسّم سِحری قمر کنی 

برقِ جنونِ عشقِ تو آتش کشد به دل
با شعله های شوق، گلستان شرر کنی

گوهر ز موج بحر بجویند زاهدان
یک دم برون ز پرده، جهان را گهر کنی

بر نقطهٔ دلم چو تو پرگار پر فروغ
جان را به صد شعاعِ غم و درد زر کنی

ای سایهٔ همای، بتابان تو سایه را
با سایه ات ز عالم ذر، جان گذر کنی

من خسته دل اسیرِ جهانِ غریب مهر
روسوی تو، ولیک که جان خونجگر کنی

آیینه است فطرت جان، بر کمال باش
زنهار! ای وحیدی جز از او حذر کنی


#عبدالصمد_وحیدیان

۱۷ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۱۴ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ حصار آسمان
چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت

چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت

نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام
نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام

تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام

تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام

زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام

شناختند مردمان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام

چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت
مدام طعنه میزند به بودنم ، ندارى ام

#سید_تقی_سیدی

همچنین بشنوید این شعر رو با صدای #سید_طه_صداقت: دانلود

۱۱ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۱۸ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
اگر آنها میدانستند، از شدت شوق می مردند

اگر آنها میدانستند، از شدت شوق می مردند

لَو عُلِمَ المُدبِرونَ عَنّی کَیفَ اشتِیاقِی بِهِم وَ انتِظارِی إلی تُوبَتِهِم لَماتُوا شُوقاً الیّ و لَقُطعت أوصالِهم عَن مُوَدَّتی

اگر بندگان من،
که به من پشت کرده اند،
می دانستند که چقدر انتظار آنها را می کشم
و مشتاق بازگشت آنان هستم،
[هر آن] از [شدت] شوق می مُردند
و بند بند بدن آنها از هم جدا می شد.

#اسرار_الصلوة ص 19

۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۱۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

چون بنایی که فرو ریخته شد روی خودش
معنیِ واضحِ ویرانی و درماندگی ام

منِ مدفون شده در خِشت و گِل و لای خودم
خیره بر عابرِ وامانده ز ویرانِگی ام!

شکلِ یک جسمِ پُر از ترکشِ بی جان شده ام
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

مثلِ یک زخم که از شُره ی خونْ خسته شده
بی امان، منتظرِ لحظه ی خون مُردگی ام!

خسته ام ... خسته از این رابطه ی بی سر و ته
بس که همخوابِ همه روزه ی "افسردگی ام"!

من در این محکمه ی یک طرفه، با چه زبان
به چه کس شرح دهم وصفِ ستم دیدگی ام؟!

متولد شده ی شهرِ پُر از آتش و دود
ساکنِ دهکده ی ظُلمت و یخ بستگی ام!

تا به کِی مُشت به دیوارِ جهانم بزنم؟
شک ندارم که کسی نیست در همسایگی ام

#مجید_صادق_حسینی

۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
نمی آیی؟!

نمی آیی؟!

قول دادی بیایی
اما نیامدی،
و من عادتم شد کنار ساحل قدم بزنم
سنگ جمع کنم
برای پرنده ها دانه بریزم
و خیال ببافم!

حالا
اندازه خانه ای که نداریم
سنگ جمع کرده ام
نمی آیی؟!

#رضا_کاظمی

۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
در من هنوز لبخندی هست

در من هنوز لبخندی هست

آلبومی قدیمی ام،
در زیرزمین خانه ای کلنگی
که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
در انتظار دستی جامانده در اعماقم
که آجرها نمی گذارند
خاطره ای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من
هنوز لبخندی هست
که می تواند چیزی یادت بیاورد
 
#لیلا_کردبچه

۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار

عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار

در منِ دلسنگ، شورِ انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی

عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی !

فکر میکردم جواب نامه ام را می دهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...

عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی

آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !

#سجاد_سامانی

۰۴ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان