تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
اگر تو باز نگردی
امیدِ آمدنت را، به گور خواهم برد
و کَس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم، مُرد...
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که "دلسوزی" کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
برو هر جا بنشین پشت سرم حرف بزن
این چنین نیست ولی رسم امانت داری
دانی که سپیده دم خروس سحری
هر لحظه چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!
"بابا طاهر"
کم خوابی داشتم
تا اینکه شهرزادی برایم قصه خواند...
قصه هایش خواب را از چشمانم گرفت
و اکنون
هزار و یک شب است که نخوابیده ام...
اگر مانده بودی، تو را تا به عرش خدا میرساندم
اگر مانده بودی، تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شب های غربت، که تنها نبودم
اگر مانده بودی، ز تو مینوشتم، تو را میسرودم