میخواهم وقتی که میروی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری
میخواهم وقتی که میروی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری
مردن که کاری ندارد
فقط بگو بمیر
دراز می کشم و
می میرم
آنچه را عاشقانه دوست می داری بیاب
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آن چه که هستی
دست ها راست تر می گویند
تا چشم ها
من زنان زیادی را می شناسم
و مردانی را
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
اینک تو کجا هستی ای یار من؟
آیا به مانند نسیم شب زنده داری میکنی ؟
آیا ناله و فریاد دریاها را میشنوی ؟