حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست

لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست

چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست

موی تو نیست ریخته بر روی شانه هات
هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست

من یک چنار پیرم و هر شاخه ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده هاست

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده هاست


"حامد عسکری"

۱۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
فواره ای بین زمین و آسمانم!

فواره ای بین زمین و آسمانم!

ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم

کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
اکنون که می بینند خارم؛ در امانم!

دلبسته ی افلاکم و پا بسته ی خاک
فواره ای بین زمین و آسمانم!

آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم!

قفل قفس باز و قناری ها هراسان
دل کندن آسان نیست! آیا می توانم؟!


"فاضل نظری"

۰۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
خسته ام! کاش کسی حال مرا می فهمید

خسته ام! کاش کسی حال مرا می فهمید

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده

خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق
که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است

خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش، پیشِ زنش، بر سرِ او داده زده!

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است
مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است

خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد، نوه اش سمت اتاقش نرود!

خسته ام! کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است
شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای، راهی مشهد شده است


"علی صفری"

۰۹ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد

عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد

سیب من چرخیدی و با اتفاق دیگری
عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری

قسمت تو رفتن از باغ است اما سهم من
قصه ای که می رسد دست کلاغ دیگری

بعد تو با هرکسی طرح رفاقت ریختم
تا فراموشم شود با داغ، داغ دیگری!

عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد
تا بیندازد مرا در باتلاق دیگری!

آنچه بعد از رفتن تو سر به زیرم کرده است
مانده ام عشق است یا ترس از فراق دیگری!

طبق قانون وفاداری به پایت سوختم!
طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری!



"علی صفری"

۰۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت

تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت

صبر کن دسته گل تازه به آب افتاده!
زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده

عاشقی با تو فقط دردسری زیبا بود
بی تو از صورت این عشق نقاب افتاده

تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت
بعد تو کار به میدان حساب افتاده

قسمتم نیستی ای سینی میناکاری
که منم کاسه ی از رنگ و لعاب افتاده

در پی ات می دوم و کودکی ام کفش به دست
و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده


"علی صفری"

۰۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۰ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
از چاه ریزش کرده یوسف درنمی آید

از چاه ریزش کرده یوسف درنمی آید

اگر چه درد زیباتر از این بر سر نمی آید
تو را می خواهم اما کاری از من برنمی آید

برادر کم ندارم سرنوشتم زیر و رو گردد
ولی از چاه ریزش کرده یوسف درنمی آید

نشستم باز امشب هم ردیفی استکان چیدم
خودم هم خوب می دانم کسی از در نمی آید

کلیدی را که پس دادی به دست مرگ خواهم داد
خیالت تخت جز یادت کسی دیگر نمی آید

همیشه عاشقی درد است! ناشکری نباید کرد
از این بدتر همیشه هست، از این بهتر نمی آید

کنارم نیستی، این درد را باور نخواهم کرد
اگر رفتی چرا بعد از تو عمرم سر نمی آید؟


"علی صفری"

۰۸ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد

قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد

خواستم دیر کنم دل نگرانم باشی
دست افتاده به دور چمدانم باشی!

تا ته جاده ی پاییز دویدم که شبی
به "زمستان" برسم تا "اخوانم" باشی

تا ته جاده ی پاییز تحمل کردم
زرد ماندم که تو یلدای خزانم باشی

به تماشای گل از دور قناعت کردم
قسمت این بود که در حد توانم باشی

قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد
شاهد کاستی و ضعف زبانم باشی
...

دو سه کبریت ته قوطی عمرم مانده
کاش تا دست به بعدی برسانم، باشی..


"علی صفری"

۰۷ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان