دردم جوان ، زخمم کهن ، سوزم هویدا در سخن
دلدار من پیمان شکن ، بیچاره دل بیچاره من!
جسمم در آغوش هوس،جانم همه درد است وبس
بیچاره جان بیچاره تن،بیچاره دل بیچاره من!
دردم جوان ، زخمم کهن ، سوزم هویدا در سخن
دلدار من پیمان شکن ، بیچاره دل بیچاره من!
جسمم در آغوش هوس،جانم همه درد است وبس
بیچاره جان بیچاره تن،بیچاره دل بیچاره من!
چه خبر از دل تو ؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد؟
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟
بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...
پای احساست اگر بر سنگ خورد...
یا اگر یک روز دستان تو هم
گرمی دست کسی را در میان خود ندید...
وندر آن هنگام تلخ
که فضای سینه ات جز آه آتشناک
چیزی را نمی داد گذر...
یادی از این دلداده افسرده کن
بعد از من اگر زین کوچه ها
قلب تنهایی گذشت...
در نگاه او اگر برق نیاز
بر دو پایش پینه بود...
یادی از این خسته ی دلمرده کن
روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...
بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...
یادی از این شاعر پژمرده کن
گر شبی تنها شدی در خلوتی...
یافتی از بهر گریه مهلتی...
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...
درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد...
روزگاری بعد از این
گر تو هم عاشق شدی...
یادی از این عاشق دلخسته کن
خدا قسمت کند یک شب ؛ به هجران مبتلا گردی !
کمی با درد جان سوز دل من ؛ آشنا گردی !
خدا قسمت کند یک شب ؛ بمانی منتظر شاید
بفهمی حال زارم را ؛ دگر بی مدعا گردی !
مثل آن لحظه که حفظِ غمِ ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبالِ مسافر سخت است
چشمهایت ، دل من ، کار خدا ، یا قسمت
و در این غائله تشخیصِ مقصّر سخت است
عشق باید بر دلت افتد عزیزم، زور نیست
هیچکس بر اینکه معشوقت شود، مجبور نیست
اینقدر بالا و پایینت پریدن بهر چیست
گر مقرر باشدش دیدن، ببیند کور نیست
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر