غصه نخور
تو خدایی داری
که بزرگ است؛ بزرگ
و به قول سهراب: در همین نزدیکیست
غصه نخور
تو خدایی داری
که بزرگ است؛ بزرگ
و به قول سهراب: در همین نزدیکیست
من محبت میفروشم ، تو محبت میخری ؟
خسته از تنهاییم ، من را به همره میبری ؟
شاعری هستم شکسته ، مونس من دفترم
دفترم را میفروشم ، شعرهایم میخری ؟
حال من حـــــــال اسیریست که هنگام فرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست، نرفت!
یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر در کوچه های شهر ما پیچیده است
دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است
عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است
عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دور میدان دیده است
یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است
می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده است
#سید_عباس_سجادی
هیچ کس نفهمید که زلیخا مرد بود!میدانی چرا؟؟
مردانگی میخواهد
ماندن به پای کسی که
مدام تو را پس می زند...
عزت یوسف اگر ورد زبان همه شد
قیمتی داشت که بیچاره زلیخاپرداخت
بغلم کن که هوا سوزِ فراوان دارد
بدن یخ زده ام حالِ پریشان دارد
مثل بیدی تنم از سوز هوا میلرزد
امشب آغوش پر از مهر تو مهمان دارد
زندگی آهسته تر من خسته ام
کوله بار پاره ام را بسته ام
زخم پایم درد دارد٬ صبر کن
تا کسی مرهم گذارد٬ صبر کن