حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۶۱ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ب.ظ حصار آسمان
کلبه خرابه ای در دشت به نام قلب - دست نوشته

کلبه خرابه ای در دشت به نام قلب - دست نوشته

روزی روزگاری خانه ای بود که سقف نداشت ، در آن خانه اجاقی بود که مشعل نداشت. دیوار هایش ترک خورده و کوتاه ، خورده و خمیده. آن خانه در دیاری بود که خورشید نداشت. ماه نداشت، ستاره ای هم نداشت. شبانش تیره و تار و روزهایش کدر و غبار آلود. نه رفتی و نه آمدی. نه شوری نه سروری. نه نغمه آواز بلبلی شنیده میشد و نه آوای پر پرنده ای. همه جا گویا سیاهی بود و سکوت و گیجی. سیطره سنگین سکوت بود و هوای بغض آلود و نفسی سرد و آهی پر درد. دیاری که نامش دل بود.... دلی ویران، خسته و زخمی و حزن آلود. ضربان نبضی اگر بود، کند و گمراه کننده و چرک آلود. آغشته به هزاران ظن و گمان گمراه کننده و فریاد هایی خسته. خسته از برآمدن. خسته از فرو شدن. برآمدن از چهار چوب خانه.فروشدن در گوش هایی که یا کرند و یا به گمراهی به کر مانندند.هستی رنگ می باخت و نیستی به رقص در می آمد.کنج و پستوهای خانه ، گوشه گوشه دیوارها، درها، پنجره ها و ایوانها، بوی عشق میداد. بوی محبت. بوی نیرویی که نهان میشد و پیدا بود که قدرتی بس عظیم دارد. اما چرا کسی او را نمیدید؟ چرا کسی اورا نمیخواست؟ چرا کسی کولون در را به صدا در نمی آورد؟ شاید چون قدیمی بود. شاید چون خرابه بود. شاید چون کسی در آن نبود. مردم بیشتر جاهای شلوغ را دوست دارند. کمتر کسی دلش یک گوشه دنج پر محبت میخواهد. همه اسیر دنیای پر تشویش خویش اند. همه جایی را میخواهند که همه آنها را و همه آنچه آنها را در برگرفته را ببینند. گویا نمیخواهند تنها بمانند. اما راز تنهایی در این است، هر چقدر بزرگتر باشی تنهاتری. عظمتی عظیم در آن خانه نهفته بود. از آن رو که همیشه تنها بود. خانه قصه ما در حیاط خود حوضی داشت. حوضی که آبی بیکران آسمانها را میشد در آن دید، اما پر گرد و غبار و خشک و بی روح در حیاط خفته بود. در این خانه اتاقی بود که به همه اتاقها راه داشت. اتاقی که بیشتر از همه جای آن خانه بوی عشق میداد. در آن اتاق میشد دید همه عظمت خانه را. درهایی رو به جلو. رو به پشت. به اطراف. چنتایی به بالا و یکی رو به حیاط. رو به رو به روی حوض آبی قصه ما. در این اتاق آیینه ای نیز بود که غبار آنرا نیز در نور دیده بود.

گذشت و گذشت تا که دست روزگار با دستانی ظریف و مهربان، کولون در را به صدا درآورد. تق تق کنان بر اسکلت در کوبیده شد و صداهایی که پژواک بود در همه خانه پیجید. آیینه لرزید و غبارش ریخت. باد وزید و غبار را رُفت. گرد و خاک را کنار زد. هوا در خانه دمیده شد به نام نامی الله. گویی ریه های خانه به کار افتادند. نفس نفس زنان، دم به دم هوا را میفشردند بر تن دیوارها و دهلیزها و ایوانها و پنجره ها و درهایی که همیشه بسته بود به یکبازه باز شدند. جانی تازه در خانه دمیده شد. خورشید دمیدن آغاز کرد و نور زرد رنگش بر کنگره خانه تابیدن گرفت. آبی آسمان تجلی پیدا کرد و شوری بی حد انزواهای خفقان آور و تاریک و تنگ خانه را در برگرفت. گویی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا خانه را گرد و غبار بروبند و پاک و طیب نمایند. خانه در رقص آمده بود. بیچاره گویی حق داشت. تاکنون اینگونه کسی تق تق کنان در نزده بود....ادامه دارد...

"حصار آسمان"

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ حصار آسمان
میدانم رهایم نمیکنی - دست نوشته

میدانم رهایم نمیکنی - دست نوشته

خداوندا، باور کن نمیتوانی آنطور که من تو را رها کرده ام، مرا رها کنی.
تو که تواناترینی باور کن نمیتوانی این کار را انجام دهی.
هر چند میدانم تو برای دیدار من از من مشتاق تری.
میخواهی باور کنم خدایی که مرا با تمام پستی ها و کاستی هایم پذیرفته
و دست نوازشش را بر سرم میکشد، مرا از درگاه خود میراند؟
می دانم هر طور که باشم، با تمام گناهان صغیره و کبیره ام،
آنقدر مهربان هستی که درد دل های این دل شکسته را بشنوی.
پس بشنو ای معبود دلهای همیشه خسته
ای بهترین یاور انسانهای درمانده ای که جز تو یاری برایشان نمانده.
اینک من، همان بنده گنهکار خاطی،
با تمام قلبم از تو به خاطر تمامی نافرمانی هایم، ناشکری هایم، بی صبری هایم، از تو ای بهترین و تنهاترین من، پوزش می طلبم
و با تمام وجود بی وجودم به تو میگویم:
ای عزیزتر از هر چه که هست، تو را دوست دارم.
این نه از آن است که به تو نیازمندم
به خاطر عشقی است که توی بهترین به من داری و میدانی که دل به دل راه دارد.

من گنهکارم، فراری ام، اما نه از تو، از گناهانم که اینگونه موجب سرافکندگی ام شده اند.
زنجیری بر گردنم افکنده اند و مرا به وادی برهوت و خشکی میبرند که از این دنیای فانی هم غریب تر است.

به درگاه تو پناه آورده ام.
اکنون تو قاضی و من متهم.
بگو تا بدانم، گنهکاری که بار گناهانش او را از پای درآورده باشد
دلش را رنجور و رویش را سیاه گردانده باشد
از گناهانش بیزار و ملول گشته باشد
آیا به جایی جز بارگاه بخشش و عطوفت تو، ای مهربانترین مهربانان، راهی هست؟

خداوندا
تو تواناترینی در بازگشتن!
همانا اگر بنده گنهکاری چون من
که گناهی نمانده برایش که انجام نداده باشد
دلی نمانده باشد برای شکستنش،
قبایی نمانده باشد برای دریدنش
و پری نمانده باشد برای پریدنش
تو همچنان شوق پرواز را در دل او تازه میکنی
و منتظر بازگشت او خواهی ماند.
که اگر اینگونه نبودی،اکنون در دل من جای نداشتی.

تو را از آن جهت دوست دارم
که مرا با تمام گناهان ریز و درشتم
در آغوش پر از مهر و عطوفت خود گرفته ای و رهایم نمیکنی.
چه کسی غیر از تو میتواند از سر تقصیراتم درگذرد
در حالی که پایم لنگ و دستم کوتاه و دلم سیاه است و عرق شرم بر جبین و اشک ندامت بر دیدگان دارم؟

آیا تو آن نبودی که مرا بی آنکه تو بشناسم
و آنچنان که شایسته توست، تو را ستوده باشم
مرا نعمت و برکت روزی دادی؟
آیا تو آن نبودی که در لحظات تیره و تار زندگی پر از شرمندگی ام
همچنان نوری عالمتاب و مسرت بخش بر تمام مشکلاتم تابیدی؟
آیا تو آن نبودی که مرا یاری نمودی در آن دم که انتظار یاریت را نداشتم و از همه جا ناامید گشته بودم؟
چه زیبا یاد شیرینت را بر دل سیاه من ارزانی میداشتی تا تو را یاد کنم.
آیا تو آن نیستی که هر صبح مرا سلامی دوباره میدهی
و برای جنگی تمام عیار علیه نفس و شیطان سوق میدهی؟
اگر تو نبودی و نیستی بگو تا بدانم
پس اینهمه کیست که در درونم تو را و وجود تو را ای همه هستی من،صدا میزند؟

خداوندا
میدانم که میدانی کثرت گناهانم را
و میدانی که میدانم بزرگی و عفوت را
حال میدانم که میدانی چه از تو میخواهم
خداوندا
تو همیشه با من مانده ای.
در حالی که من فقط زمانی که گرفتاریهایم که به خاطر گناهان خودم بودند،سد راهم میشدند
می آمدم و با ظاهری طلبکارانه تو را مورد خطاب قرار میدادم
تو حتی در این هنگام نیز مرا به خاطر گناهان عدیده و شرم آورم سرزنش ننمودی
و دعاهایم و اشکهایم را همانند بارانی بر ناراحتی هایم ریختی
و همه آنها را زایل نمودی.
آیا تو آن نبودی که در آن هنگام یاریم نمودی که حقم بوده مرا رها کنی و به خاطر گناهانم به شدیدترین مجازات محکوم کنی؟
همانا مهربانی تو اشک از دیدگان سنگ ها جاری میسازد.
شکر نعمات تو را کدام مخلوقت درست به جا آورده که من دومین آنها باشم؟
آیا اصلا میتوان برای نعماتی که حدش از عمر من و تمام مخلوقات بیشتر است،شکری درست بجا آورد؟
تو آنی که من با خیالش انس گرفته ام.
لحظاتی بود در زندگی ام که از عدالت مسخره این دنیا خسته میشدم
و در آن زمان فقط عدالت تو مرا آرامش میداد.
چون میدانستم هرچه دنیا بکند
در عاقبت همه رسوای دادگاه عدالت تو خواهد بود.

میدانم رهایم نمی کنی
میدانم دوستم داری
دوست داشتنی که نه در عقل من جای میگیرد
و نه در عقل جمیع اهل دنیا و آخرت
میدانم آنطور که باید تو را نستوده ام
راستش را بگویم،اصلا تو را نستوده ام!
عمری است در پس لذت های این دنیای فانی رفته ام و بسی گم شده ام.
گاه گاهی اگر به یادت افتادم
از خوبی تو بوده که یادت را در یادم یادآور میشدی
وگرنه به دل سیاه من امیدی نبود.

خداوندا
از تو سپاسگذارم که مرا در هیچ حالی رها نکردی
حتی مواقعی که مصرانه و بیخردانه
راه کفر و عناد و گناه را در پیش می گرفتم.
اینگونه شد که شرمنده و شیفته و عاشق تو شدم.

اینک ای خدا
این منم ،بنده سراپا تقصیرت!
یا به مهربانی خود گناهانم را ببخش و
دست شفاعت بر سرم گیر و
دلم را به نور وجودت روشن ساز...
یا به خشم واگذار و
به عظمت خود باز خواست نما و
به آتش خود مرا بسوزان....
هر طور که کنی، میدانم عاقبت، جایم کنار توست!
در حالی که من از تو خشنودم
و تو از من خشنودی.
میدانم گناهانم زیاد است ولی
این را نیز میدانم
محبت تو در هر دلی باشد
آتش دو صد نمرود آنرا نمیسوزاند.
هر چند بد باشم
میدانم یادی که تو در من نهاده ای
مرا به سوی تو رهنمون خواهد شد.



"حصار آسمان"

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ حصار آسمان
متجلی به خدا - دست نوشته

متجلی به خدا - دست نوشته

زیباترین طلوع را کسی خواهد دید، که روز دیگری را تیره و تار نکرده باشد...
بهترین عشق شامل قلبی خواهد شد، که سخت ترین شرایط را تحمل کرده است...
آسوده ترین وجدان در انسانی تجلی خواهد یافت، که اندیشه آزار کسی را در خود راه نداده...
با هویت ترین انسانها کسی است که هویت دیگران را نابود نکرده باشد...
با صلابت ترین قلب ها از آن کسیست که قلب دیگری را نشکسته باشد...
کسی زودتر بخشیده خواهد شد، که زودتر دیگران را بخشیده باشد...
کسی صداقت دارد، که بخواهد حرف راست دیگران را بشنود و نه دروغ...
کسی صعود خواهد کرد که کس دیگر را سقوط نداده باشد...
آسایش و آرامش نصیب قلبی است که قلب دیگران را نرنجانده باشد...
اگر همیشه عشق بورزی، بی شک روزی همه آنچه داده ای را پس خواهی گرفت...
این دنیا دار مکافات است. حواست را جمع کن...
بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی، به همدیگر پیوند خورده ایم!
ما همه مخلوقات یک خداییم
خدایی که هیچگاه ظلم نمیکند، حق نمیخورد، بیداد نمیکند، هیچکس را دست خالی رد نمیکند، کرامت، صداقت، عشق، مهربانی، وفاداری، پاکی و بخشش جزو خصوصیات اوست...
مگر نه اینکه ما باید آیینه او باشیم؟
لوح وجودی ات را پاک کن تا ببینی؛
مشمول راست ترین سخن ها، پر شور ترین عشق ها، پر حرارت ترین قلب ها، زیباترین طلوع ها، آسوده ترین وجدانها، رفیع ترین درجات و آرامش بخش ترین لحظات میشوی...
من بعید میدانم خداوند چیزی را از کسی دریغ داشته باشد
هر چه میخواهی به دست آور

[برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من]

"حصار آسمان"

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ب.ظ حصار آسمان
مثنوی ماندن - دست نوشته

مثنوی ماندن - دست نوشته

گناه من مگه چیه؟ عاشقی و دلبستگی
دل از همه کس بریدن، دنبال راز سادگی

من از همه جدا شدم برای دلبسته شدن
حق بده راهی نباشه برای دلخسته شدن

عاشقی رو زیر بارون با چشمای تر میشه دید
میشه تو اوج خستگی، تو اوج غمهای شدید

برای با هم بودنت، میشه کمی ساده گرفت
میشه که از غمها گذشت، محبتو از سر گرفت

ببین برای عاشقی چقد میشه صبوری کرد
واسه یه لحظه بودنش، میشه چقد زندگی کرد

منو ببخش که این صدام جز به تو اکتفا نکرد
منو ببخش که زنده ام هنوز تو این روزای سرد

منم دیگه، یه عاشقم، از تو نمیشه دوری کرد
هر چی بگم همش کمه اما نمیشه کاری کرد

توی دلم راهی به جز موندن و عاشقی نبود
خورشید و ماهش میتپید از پشت ابرای کبود

برای قلب خسته ام، موندن و عاشقی کمه
زخم شده، طرد شده، مرهمش این روزا کمه

عشق بشو، یار بشو، دلبر و دلدار بشو
واسه دوباره زندگی، نقطه آغاز بشو

باور کنی یا نکنی، تمام زندگیم تویی
همین نفس، همین هوا، تمام من همش تویی

واسم شده یه آرزو نشستنم کنار تو
گل باشی و من یه خار که زنده ام به پای تو

تو قلب من جایی داری که هیچکس هیچجا نداره
همه کسم فقط تویی، کس دیگه جا نداره

سخته ولی با موندنت میشه که عاشقتر بشی
میشه با مهربونیات از همه کس بهتر بشی

باور دارم که عاشقی با تو برام معنی میشه
این عشق و این دلدادگی تو هیچ دلی جا نمیشه

ای آشنا، ای همصدا، تصویر لبخند خدا
این قلب من برای تو، تمام من مال شما

اجازه دارم که یه شب برای تو قصه بگم؟
قصه پر غصه بگم، راز دل خسته بگم؟

اجازه دارم که برات از همه عاشقتر بشم؟
دل بدی و برای تو از همه کس بهتر بشم؟

همین که باور بکنی کنار تو دلم خوشه
شاید دیگه نخوای بری، شاید برات بهتر بشه

گم شدنش برای من، پیدا شدن برای تو
گم شدم در تو ولی پیدا کن این حس منو

اسم تو به روز و شب ذکر روی لبام شده
هوا چیه؟ هوس چیه؟ نگو که عشق عوض شده

اگه بدونی عاشقی درده و درمانش تویی
میفهمی عاشق بودنو، میدونی زندگیش تویی

میون عشق و زندگی باید یکیو انتخاب کنی
یا که همش توی هوس یا راهتو جدا کنی

میگن که عشق از اوله و تا ابد همیشه هست
میگن تا مبتلا نشی ، نمونی توو چیزی که هست

اگه که زندگی میخوای، عاشق و دلبسته بشو
هوا بشو ، نفس بشو، ساده و دلخسته بشو

اگه دلیل من تویی برای زنده بودنم
باش و دلیل من بشو، دلیل عاشق بودنم

هستی و هستی ام شده نگاه چشم مست تو
از همه کس بریدنم، بشه دلیل دل بستن تو

پای همه چیت میمونم اگه که خوبی یا که بد
مرد اگه هستم میمونم از این الان تا به ابد

دلخوشیام با بودنت نقطه آخر نداره
دیگه میون خنده هام جایی واسه غم نداره

ازم نخواه که بگذرم، عاشقی انتخابمه
عاشقی رفتن نداره، موندنش امتحانمه

بگذر از این گذشتنو و موندنتو رقم بزن
تو کوچه های عاشقی با عشق  و من قدم بزن

اگه بدونی عشق تو، قدرت زندگی میده
اگه بدونی با تو غم، دیگه ازم ناامیده

اگه که عاشقی کنی، راضی به رفتنت نشی
تو که واسم یه محرمی، مرهم زخم من بشی

اگه بهم نفس بدی، با قلب من یکی بشی
به جای این دل بریدن، وایسی و موندنی بشی

اگه چراغ من بشی، زندگیمو جلا بدی
کنار قلب بی کسم، عاشق و مبتلا بشی

اونقدر کنارت میمونم تا که ازم خسته بشی
بمیرم اما نزارم تو دست غم بسته بشی

خودم میشم بال و پرت، جرئت پروازت میشم
مثل هوای زیر بال، قدرت پروازت میشم

باید بدونی عاشقا طاقت رفتن ندارن
خوب یا که بد، هر چی باشی، بازم کنارت میمونن

تو رسم عشق و عاشقی مرام من محبته
طاقت و صبرم زیاده، دروغ که نیست، صداقته

اگه بدونی اینارو ، شاید دیگه نخوای بری
راضی به خستگیم نشی، دیگه ازم دل نبری

موندن و رفتنت برام، بازی مرگ و زندگی
کاش بدونی عزیز من، چه سخته بی تو زندگی

سخته بدونم دل تو جایی واسه من نداره
این همه موندنی شدم، بازم منو دوس نداره

اونقدر میگم تا که یه روز حاجتمو ادا کنی
حساب قلب خستمو از همه کس جدا کنی

شاید یه روز خوشت اومد از این همه دلبستگی
شاید که عاشقم بشی، زیبا بشه این سادگی

منم به جز تو کسیو تو هیچ کجایی ندارم
اگه دل تو نباشه، تو هیچ دلی جا ندارم

یه بار بگو که واسه چی این همه عاشقم شده؟
با اینکه من سرد شدم، دلش به من بسته شده

یه بار بگو که واسه چی مهربونیش کم نمیشه؟
صد بار اگه برونمش، بازم برام گم نمیشه

یه بار بگو که واسه چی تمام زندگیش منم؟
چرا ازم رد نمیشه، دلیل غیرتش منم

دلیل اشک من تویی، دلیل حاجتم تویی
ذکر لبام، حال و هوام، دلیل این نفس تویی

دلیل این خستگیا، از همه کس بریدنا
زخم زبون شنیدنا، غصه به جون خریدنا

دلیل این عاشقی و دلیل این نفس تویی
دلیل کل زندگی، دلیل این قفس تویی

دلیل دلتنگیامو دلیل این خستگیام
دلیل ما شدن برام، دلیل دلبستگیام

همش تویی، بازم تویی، بازم میگم فقط تویی
باشد بد غصه منم، قصه پر غصه تویی

نفس چیه؟ هوا چیه؟ دلیل این تپش تویی
تو قلب من یه عکسه که تو قاب اون همش تویی

سادگیامو خط نزن، تو هم کمی سادگی کن
چشماتو یه لحظه ببند با چشم من زندگی کن

ارزش زندگی رو با چشمای عاشق میشه دید
میشه تا هر کجا رسید تو عمق دنیایی جدید

زیر پات مال من و این سقف من مال شما
غصه هات مال من و این آشنا مال شما

دل من مال تو و این دل تو برای من
دل بکن از این من و بزن دلو به نام من

بشنو صدای آخرم، از این همه غصه پرم
از اینکه تو رد بشی و بازم بشم خسته پرم

سوخته دلم خیلی زیاد از اینکه یارش نباشی
سوختن من دیگه بسه، حیفه کنارش نباشی

خسته شدم از این غما، دلم یکم نفس میخواد
عشق و وفا رو بلدی، بی کسیام یه کس میخواد

فقط تویی توو این هوا، منتظرم روا بشی
دلیل قد کشیدن از اینجا تا اون خدا بشی

ادامه دارد...

"حصار آسمان"

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ق.ظ حصار آسمان
اینجا یک نفر بیش از اندازه دوستت دارد - دست نوشته

اینجا یک نفر بیش از اندازه دوستت دارد - دست نوشته

هر روز صبح در حالی از دنیای عدم به دنیای وجود پا می نهم
که ذکر و یاد تو در تمامی شب همراه من بوده است
صبح ها اتاقم بوی تو را می دهد
دست به صورتم که میکشم؛
جا پای هر انگشتت را حس میکنم
عاشق میشوم
هر صبح، قبل از طلوع خورشیدی دگر
خورشید عشق تو در جانم باز هم طلوع خواهد کرد
مرا دست کم نگیر بانو
کسی تا بحال اینقدر عاشقی نکرده
گیریم که کرده باشد، همچو من مجنون تو نشده
که هر صب باز هم روبروی خود بایستد
و تو را ببیند و باز هم حسرت و ای کاش
اینقدر دستان خالی ام را خجالت زده چشمان در مکن
اینقدر مرا از خودم دور مکن
برگرد...
تا یکبار دیگر با هم باشیم.
تا سرود عشق سر دهیم
تاریک خانه دنیا، ارزش ماندن ندارد
جایگاه من و تو اوج آسمانهاست
عشق میتواند هم جرئت پرواز شود
هم دلیل پرواز
هم بال پرواز
یک بال برای من
یک بال برای تو
بال بگشا و حرکت کن
اینجا یک نفر بیش از اندازه دوستت دارد

"حصار آسمان"

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۲ ب.ظ حصار آسمان
پر از جرئت عاشقی - دست نوشته

پر از جرئت عاشقی - دست نوشته

بیا در من مشاهده شو!
بیا که من دیگر من نیستم
که هر چه هست "تویی"
در آینه که مینگرم
تو را میبینم!
با گیسوانی افشانده در باد
ای آشنا
من تصویر دیگر توام
بیا در من حضورت را رقم بزن
بیا در من بودن را تجربه کن
دست از روی چشمانت بردار
این تماشایی ترین لحظه ایست که خدا را به تماشا فرا میخواند
تا یکبار دیگر بگوید:
فتبارک الله احسن الخالقین!
این بار نه آدم
که این بار عشق آفریده شد...
چیزی والا تر از هر چیز دیگر
نه در چیزی واگذاشته و نه از چیزی برداشته شده
مثل و مانند ندارد
در زیبایی تمام
در خلقت، دوام
در آدم، کمال
در انسان، جمال
در طبیعت، سخا
در جان، صفا
در دیده نور
و در دل شور می آفریند
این نه یک خلقت است
که خلقت تمامی خلایق با هم است
پی چه میگردی که بی عشق مرده ای
زندگی بی عشق، مردگیست
جان بی نور او، ظلمانی و تاریک
و دل بی حضور او، خاموش و سرد است
بیا و در من این گوهر ناب را برچین
این بار تو آدم شو!
بیا و از درخت وساوسم یک سیب بچین
بیا و پر از من شو
پر از جرئت عاشقی

"حصار آسمان"

۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ب.ظ حصار آسمان
مرا درمان کن - دست نوشته

مرا درمان کن - دست نوشته

چقدر ساده رنگ می بازد
آسمانی که تو را ندارد
چقدر ساده دلگیر می شوددلی که تو را ندارد
چقدر ساده میمیرد
جانی که به جان تو پیوند نخورده باشد
چقدر ساده دوستت دارم
با اینکه نیستی
و هستی ام را به بازی گرفته ای
میخواهم بدانم تو از دلم چه خبر داری؟
وقتی غروب ها جانم را به لبم می رساند
میخواستم بدانم تو همانی هستی که به نام مستعار عزراییل می آید؟
و جانها را قبض میکند
من از تو جز زندگی چه خواستم؟
که این غریب دور اوفتاده را یاد کنی
آن هنگام که به یاد توام
اما تو چیزی جز دل شکستن میدانی؟
میدانی دل چیزی نیست که ساده از آن بگذری؟
میدانی تنها دارایی من یک دل بود؟
میدانی آنرا تنها به تو هدیه کرده ام؟
میدانی وفادار توام؟
میدانی در بن بست ترین لحظات سیاه و ظلمانی ام، این اسم توست که چون ذکر روی لبم، دمی خاموش نمیگردد؟
میدانی عاشقی که رفتن بداند، عاشقی نمی داند؟
میدانی نعمت های بیشتر به شرط شکر گزاری نعمت های فعلی به ما داده خواهد شد؟
میدانی سراپا "تو" شده ام؟
میدانی مردم از نوشته هایم میفهمند که بسیار عاشقم اما
تو که دل مرا دیدی، نفهمیدی؟
اینها را یک "دل" نوشته
تا شاید بتوان بر آن اسم "دلنوشته" نهاد!
دلی که غم هجران تو آنرا در هم پیچیده
کز کرده و غمگین در عمق این بیابان برهوت دنیا
تنها و تنها به تنهایی راز تنهایی تو را به نام عشق سر داد
بیا و بنگر قلب خسته ام را
بیا و بنگر دست های بسته ام را
بیا و بنگر چشمان منتظر و ابروان در هم کشیده ام را
بیا و ببین بی تو زندگی ام اصلا زندگی نیست...
بیا و به من توضیح بده، چرا وقتی مرا نخواستی، در من شوق حیات افروختی؟
که بعد هایی که اکنون است، آنرا به بی رحمانه ترین حالت بخشکانی؟
و میدانی پای زندگی من در میان است؟
میدانی شب های بسیاری گذشته تا در اوج اشک و غم و درد های خود بفهمم
که تو همانی که باید برایش تنهاترین باشم؟
حال که تنها شدم میروی؟
میدانی باورت کل زندگی من است؟
نه...تو نمیدانی....و یا لااقل نمیخواهی بدانی
میخواهی به خودت بگویی اون نیز همانند سایرین، فقط دلی بسته
نمیدانی تنها داراییم همان دل بود که به تو بخشیدم
به خودت تلقین کن، که این نیز همانند سایرین است
و ساده بگذر
اما حقیقت روزی مشخص خواهد شد
و آن روز ، روز جبران نیست!
میدانم هر چه بگویم، باز مرا محکوم میسازی
میدانم من برایت کم ارزش ترینم
کسی که در فکر ماندن باشد، می ماند
کسی که در فکر رفتن باشد، فقط جا میگذارد
هر آنچه مربوط به توست و مربوط به خود
اما هر رفتنی بازگشتی نیز دارد
و من این را خوب می دانم...
اینجا جا برای تو به اندازه کافی باز است
آنقدر که تمام خود را بی محابا در من جا دهی
این قلب بزرگ شده تا چون تویی را در خود جا دهد
بگذار ارامش یابم
بگذار لااقل بمیرم
اما در کنار تو
بگذار این غریب دور افتاده از تو نیز، شبی را با خیال خوشت به صبح برساند
ماه امشب نیر می تابد
امشب نیز شبی است که خدا با من گفتگو ها داشته
بگذار شبی را زندگی کنم
بگذار شبی را زنده باشم
خسته ام از تکرار شب های نبودنت
اگر میدانستی چقدر دلتنگ توام
که به خدا لحظه ای از تو غفلت نکرده ام
آن هنگام شاید دلت میخواست مرا ببینی
تا راز دل زارم را بدانی
هنوز هم دیر نیست
هنوز هم دوستت دارم
هنوز هم شبی مهتابی خواهد آمد
بیا به کلبه محقرم وارد شو
و احوال این بد حالترین مریضت را بپرس
بیا و در گوشه این محراب
مرا درمان کن



"حصار آسمان"

۱۷ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان