حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۶۱ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
پیش تو حکم دگرگون نمی شود - دست نوشته

پیش تو حکم دگرگون نمی شود - دست نوشته

خداوندا
دلم به این خوش است که میبینی و می دانی
و بالاتر از همه، می توانی
که چاره بنمایی گره های کور را
پیش تو حکم دگرگون نمی شود
من به تو ای ارحم الراحمین، ایمان دارم
به قدرتت، به بزرگی ات، به مهربانی و بنده نوازی ات
و چگونه از تو دور شوم
در حالی که چاره پیش توست و من بی چاره توام؟!
و تو اصرار کنندگان در دعا را دوست میداری
چون با "امید" به سوی تو می آیند
و برایشان مهم نیست چند بار به درِ بسته برخورند
منم، بنده شرمسار و خطاکارت
خداراشکر که گنهکارم!
و نیازی ندارم که بشمارم
چقدر خوبی کرده ام تا با آنها به سویت آیم...
من هیـــــــــــــــــــچ ندارم!
امیدی که هست، به لطف و کرم و فضل توست...
و من چه خوب میدانم که بندگان امیدوارت را دور نمیسازی
و چه خوب عاشقی که حتی کوله بار گناهم را نادیده میگیری
و چه جای ترس است وقتی در پناه تو باشم؟!
تو بی نهایتی
در بخشیدن، دادن، مهربانی، فضل و کرم
دیگر کجا روم؟
وقتی تو ملجا و مبدا و مقصد و مقصود منی...
آری گنهکارم ولی خدایا شکر
که تو را دارم
به توکل بر نام اعظمت
ببخش بر بنده کمتر از هیچِ خود



"حصار آسمان"

۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
گو تو با عشق چه کردیم که باطل گشتیم؟ - دست نوشته

گو تو با عشق چه کردیم که باطل گشتیم؟ - دست نوشته

چو بگویم چه شود؟ باز چها خواهد شد؟
درد عشق است، نه آسان، نه دوا خواهد شد

جای آن نیست که نالم ز بی مهری و غم
این نه دردی است که درمان و دوا خواهد شد

گو تو با عشق چه کردیم که باطل گشتیم؟
چون نمازیم که بی وقت قضا خواهد شد

این چه شمعی است چو هر بار بیفروزد عشق
بال پروانه ز تن باز جدا، باز جدا خواهد شد؟

من نه آنم که کشم پای و روم سوی خودم
مثل یک موج که سوی تو روان خواهم شد

اینکه آیم به برت، هر بار و مرا دور کنی
شوق عشقی است که هر دفعه رها خواهد شد

بارالها چه بگویم؟ قبله ام رو به کجاست؟
سیل این اشک، روان سوی کجا خواهد شد؟

هر بار که رود آمده ام تا که به دریا ریزم
راه این رود ز راه من و دل باز جدا خواهد شد

بی شرح بگویم، شرح و تفسیر ندارد این عشق
رازی است در این دل که آغوش بلا خواهد شد

مهلت عاشقی ام باز تمام است، تمام!
چونکه فردا سر این دل ز تنش باز جدا خواهد شد


"حصار آسمان"

۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
تا دیر نشده... - دست نوشته

تا دیر نشده... - دست نوشته

نمیدانم این عاشق سرگشته و این شاعر حیران
تا کدامین طلوع زنده است و در کدامین غروب مرده
اما این را میدانم که عشق، ریشه دارد!
نه من و نه تو و نه هیچکس دیگر نمیتواند و نباید
آن را دست کم بگیرد و یا فراموش کند
بزرگترین نعمت الهی، اگر دستمایه دنیا طلبی های ما شود
دیگر به بازگشت ما به سوی خدا امیدی نیست!
شاید آنچه برمیگردد ما نباشیم!
حسرت های بی بازگشت ما باشند...
حیف است رفیق! حیف...
وقتی آن دنیا خدا نشانت بدهد که اگر با عشق زندگی میکردی چه میشدی و حالا چه شده ای!
آن روز را روز حسرت نام نهاده اند!
بگذار قبل از حسرت، اندکی تامل کنیم!
و بدانیم
که این دنیا فقط محل گذر است و نه جای ماندن!
قرار نیست خانه ای بسازی و یا برعکس، خانه ای را خراب کنی!
منظر چشم کسی را ویران و رواق دل کسی را خراب کنی...
خوب باش، شاد باش، بگو، بخند، از تمام نعمات خدا استفاده کن
اما نه هرگز به قیمت اشک چشمی و یا دل شکسته ای و یا ناله و آهی!
اصلا اگر بدانی اینجا جای ماندن نیست، و فقط باید بگذاری و بگذری، بیشتر به دلت میچسبد
این خوب بودن ها! مهربانی ها!
وگرنه فقط در طمع جمع کردن و بیشتر داشتنی!
مشکل اینجاست که همه میدانند روزی خواهند مرد
اما هیچکس نمیخواهد خود را قبل از مرگ عوض کند!

"حصار آسمان"

۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
واجب تر از نان شب! - دست نوشته

واجب تر از نان شب! - دست نوشته

اگر به نجوا نشنید، فریاد مزن!
چرا که هرگز نخواهد شنید...
کسی که بخواهد تو را بشنود، نا گفته نیز سطر به سطر تو را از حفظ است
و آنکس که از شنیدن تو عاجز است،
حتی اگر واژه به واژه و هجا به هجا هم برایش معنی کنی
باز هم تو را نمیفهمد
سعی نکن خودت را به زور در افکار دیگران جا دهی و ...
همچنین سعی کن خودت باشی
اشکالی نیست زشت یا زیبا!
همین که خودت باشی، نهایت زیبایی است!
انسانیت این است که نخواهی آنی باشی که نیستی...
و نخواهی جایی باشی که به تو خوشامد نمیگویند!
و پشت سرت هم آبی نمیریزند!
دنیا، دنیای غریبی است عزیز!
هر چه ساده تر باشی، بیشتر دلشکسته خواهی شد اما؛
سعی نکن سادگی ات را به این دریوزگی بفروشی!
از سادگی تا خدا فاصله ای نیست...
دست در اندازه خودت نبر
این تو نیستی که باید تغییر کنی
جهانی که نفس های گنجشک خیال را به شماره انداخته
بالاخره از پای در خواهد آمد
و درگوشه ای تاریک به مرور مدفون خواهد شد
عاشق باش و نترس
که خداوند برای این مرگ را به تو هدیه کرد تا بدانی؛
که پایان کار وجود ندارد، که همه چیز یک شوخیست!
و به سوی او باز خواهی گشت. که در آن تردیدی نیست!
تا همین، جرئت کافی برای دیوانگی و عاشقی به تو دهد.

"حصار آسمان"

۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ حصار آسمان
دوستت دارم - دست نوشته

دوستت دارم - دست نوشته

من اینجایم
درست نقطه ای مقابل تو و لجبازیهایت
بی اندازه صبور و بی اندازه عاشق
دیگر مهم نیست تو بخواهی یا نخواهی!
من دوستت دارم
جای من نیستی تا بدانی
که حتی لجبازیهایت هم دیگر دلیل رفتن برای من نمیشود
که حتی دلیل میشود برای بیشتر داشتنت و خواستنت
آخ اگر بدانی خداوند قلب مرا از عشق تو سرشار گردانیده
عزیز ترین رویای دست نیافته من!
تو نمیتوانی با قدرت خدا بجنگی!
اوست که خواسته دوستت بدارم
و من این را حس میکنم
از اینکه وقتی با تمام لجبازیهایت، باز هم دوستت دارم
از اینکه با تمام دلگیری هایم، باز هم دلتنگت میشوم
از اینکه بی تو نمیتوانم
از اینکه هنوز نقش اصلی تمام دعاهایم هستی
از اینکه در سجده شکرم نامت به وضوح صدا زده میشود
حتی با اینکه ندارمت!
آری من دیوانه ام
دیوانگی ام را دوست دارم
دیوانه آن لحظه ام که آنقدر دوستت داشته باشم
که حتی اگر تصمیمت به رفتن بود
حتی اگر برایت بدترین عالم بوده باشم
حتی اگر از من متنفر شوی
باز هم برگردی و ببینی نمیتوانی از دلی که بدین سان دوستت دارد، دل بکنی...
من از تشعشع درخشان این عشق از همان روز اول دانستم
که همیشگی ترین خواهی بود
حتی اگر نخواهی، نباشی، حتی اگر نفرینم کنی که چرا اینقدر دوستت دارم
و بگویی ای لعنتی! چرا اینقدر دوستم داری؟!
چرا از دوست داشتنم خسته نمیشوی؟!
چقدر دیگر باید دلت را بشکنم تا از من برنجی تا دیگر نیایی
و سراغم را نگیری!
و من دیوانه آن لحظه ام که به تویی که کلافه شده ای بخندم!
و آهسته بگویم که ای جانِ دل، برای اینکه لایق دوست داشته شدنی!
و تو این را نمیدانی...
من اینجایم
درست در نقطه ای مقابل تو
بیا و از این عاشق خسته، یادی کن
باور کن دلتنگ توام...



"حصار آسمان"

۲۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۳ ب.ظ حصار آسمان
این نفس از کار فتادست - دست نوشته

این نفس از کار فتادست - دست نوشته

خاموشم و از غصه خاموشی من قلب خدا ریخت
ماه شد قطره و بر صورت شب چکه شد و  ریخت

خاموشم و از بنی آدم شده ام سخت فراری
این شد وطن آخر دلبستن و این گریه و زاری

زیبا نبُوَد شعر من ای دوست که درد است
زیبایی این شعر خلوت و بشکستن مرد است


هر چند که بشکست، هر چند که تب دار
هر چند که رفتی ز تماشای این قصه کشدار

اینجا به تماشا همه خلقند به نوبت
تا کی شکنی این دل و گویم به سلامت

سخت است که تکرار کنی باز نماند
جوری برود کاین نفس از کار بماند

سخت است ولی مرد این قائله هستیم
هر چند که رفتی ولی باز که هستیم



"حصار آسمان"

۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ب.ظ حصار آسمان
ای آرامش محض - دست نوشته

ای آرامش محض - دست نوشته

رو به سوی تو گام می نهم
تقدیر من این بود که به سوی تو بیایم
و سرنوشت من است که در تو حل شوم
ای آرامش محض
بگذار آرام یابم
کشتی به گل نشسته ای هستم که روی سوی تو آورده بود
باید به سوی کرانه های بی پایان تو بیایم
کمکم کن، یاری ام کن که در خود گم نشوم
دستانم را بگیر، این کشتی به امید تو وارد این دریای طوفانی شد
خورشید عمرم رو به افول است.
فرصت برای شناختی دیگر نیست
دستانم را باد به تاراج برده
چشمانم کور سویی در آن سوی کرانه ها مشاهده میکند
نوری در آن سوی آسمان می درخشد
و حسرتی بر دل گذاشته ای که تاب و توان را از من گرفته
چشمانم دیگر کم شو شده اند
آب دریا از گریه شبانه روزم سر ریز میکند به سوی کشتزار ها
و وای به حال کشتزارها اگر این آب نمکین به آنها برسد...
بنگر به حال خسته ام
به امیدی که نقش بر آب شده
هر شبی که ماه رخ تو میدرخشد، مرا در امواج مد های خود غرق میکنی
وای از این جزر و مد ها
تو در من خیره ای و مرا نظاره میکنی
پس چگونه است حال تو با عشق؟
مگر نمیگفتی دوستم داری؟
پاهایم تاب رفتن ندارند...
آب دریا بیش از اندازه عمیق است و متلاطم
من از غرق شدگانی هستم که رو به سوی تو آورد
اکنون شبی دیگر در راه است
شکستنی دیگر
تنهایی های بی پایانی دیگر
که جز صدای امواج، دیگر هیچ چیز شنیدنی نیست
جز عشق تو هیچ دلیل برای ورود به این دریای خطر نداشتم
ای تنها دلیل زندگانی ام
ای کور سوی امید رهایی ام
ای مقصد و مقصود و منتهای من
بازگرد....در راه ماندگان را یاری کن...
کشتی شکستگانی که به سوی تو آمده اند را یاد کن
بیا و شبی بر بالینم باش
بیا و شبی نوازشگرم باش
بگذار آرام جان دهم. بگذار آرام یابد قلب بی کسم

"حصار آسمان"

۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان