اگر این شعر را خواندی
دستی که آن را نوشته است به یاد نیاور
زیرا من به قدری تو را دوست دارم
اگر این شعر را خواندی
دستی که آن را نوشته است به یاد نیاور
زیرا من به قدری تو را دوست دارم
آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد؟
ساده که میشوی؛
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
آدمهای ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه
لبخند دارند
به جز تو قلب خودم را به هیچکس نسپردم
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی
"امید صباغ نو"
بی قرار چشم هایت دسته دسته سارها
طعم لب هایت شفای عاجل بیمارها
چشم هایت را نبند، این بی محلی کافی است
تا بگیری قدرت پرواز را از سارها
نابرده رنج، گنج میسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمی شود!
"امید صباغ نو"