دیگر به راستی می دانم که درد یعنی چه!
درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود!
بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود!
دیگر به راستی می دانم که درد یعنی چه!
درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود!
بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود!
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست
بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست
اثر انگشت های ما
از قلب هایی که لمسشان کرده ایم
هرگز پاک نخواهد شد...
"چارلز بوکفسکی"
عمریست در این خانه ی خاموش کسی نیست
غیر از در و دیوار مرا هم نفسی نیست
تا از غم هجران تو با پنجره گفتم
نالید از این غصّه که فریاد رسی نیست
زندگی را سردِ سرد سر میکشد
و تمام قهوههای یک نفره را
تلخ میخورد
انگار نه انگار که گاهی
دلی، در جایی برایش تنگ میشود
برایش بال بال میزند
برایش میتپد
خیره به تصویر خودش در آینه
قیچی میزند تمام یادهای گذشته را
و آنقدر تنهایی میکند که حتی خدا
از روی حسادت قهر میکند
میرود توی اتاقش
و در را محکم به هم میکوبد
اما نمیداند این من
این زمینِ عاشق
دیگر به هیچ زلزلهای
حساس نیست!
"سیاوش خاکسار"
آدم ها اصلا عجیب غریب نیستند!
فقط گاهی عشقشان تمام میشود...
مثل سوی چشم هایشان