حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!

لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!

حق نداری به کسی دل بدهی الا من!
پیش روی تو دو راهست فقط من یا من!

عاشقم دست خودم نیست ، به هم می ریزم
که تو هم با دگران خوب شوی، هم با من!

لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!

اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست
باورت کرده ام از ساده دلی اما من!

مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
باشکوفا شدنت می روم از اینجا من!

هیچ وقت نوبت تنهایی من با تو نشد؟
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟!

دیر می آیی و با خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه دنیا، من!


"مهیا غلامی"

۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد

دنیا جهنم دره ی ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد

حالش شبیه پنجم دیماه، وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد

با هر ترانه عاشقی می کرد، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد

یک خاطره از روزهای رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد

روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد


"پویا جمشیدی"
پنهان میان سه نقطه - انتشارات الف

۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ حصار آسمان
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه

هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه

تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه

قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه

می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه


"پریناز جهانگیرعصر"

  • پی نوشت: در بعضی مراجع، این شعر را به استاد شهریار نسبت داده اند. اما این شعر از ایشان نیست.
۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۰ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ حصار آسمان
ما دیر رسیدیم به هم

ما دیر رسیدیم به هم

ما دیر رسیدیم به هم
خیلی دیر
آنقدر که پاهایم برای رسیدن به تو
می دود اما نمی رسد
دستانم
دل آشفتگی هایم را
در دل شب تاب می دهد
تا آرام گیرم

چشمانم
همیشه نگران احساس توست
و طفلک دلم
مدام غم دوست داشتنت را
به جان می خرد

نازنینم
کمی از مهرت را برای من نگه دار
من تمام جانم را
برایت کنار گذاشته ام

"سارا قبادی"
 شانه هایم گل داده اند

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۴ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی؟ چه طاعتی چه گناهی؟

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی

بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی

چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینه صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی

اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت
گهی به دانه اشکی، گهی به شعله آهی

فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی

"فروغی بسطامی"

  • پی نوشت:
    دست من گیر که این دست همانست که من
    سالها از غم هجران تو بر سر زده ام
۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
منت خدای را عزوجل

منت خدای را عزوجل

منت خدای را عزوجل
که طاعتش موجب قربت است و
به شکر اندرش مزید نعمت.
هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و
چون برمیاید، مفرح ذات.
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و
بر هر نعمتی شکری واجب.

"خواجه عبداله انصاری"

۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عاشقی را قابلیت لازم است

عاشقی را قابلیت لازم است

عشق بازی کار هر  شیاد  نیست
این شکار، دام هر صیاد نیست
 
عاشقی را قابلیت لازم است
طالب حق را حقیقت لازم است
  
عشق ، از معشوق اول سر زند
تا به عاشق ، جلوه دیگر کند
 
تا به حدی که برد هستی از او
سر زند صد شورش و مستی از او
 
شاهد این مدعی خواهی اگر
بر حسین و حالت او کن نظر
 
روز عاشورا در آن میدان عشق
کرد رو را جانب سلطان عشق
 
بارالها این سرم این پیکرم
این علمدار رشید، این اکبرم
 
این سکینه، این رقیه، این رباب
این عروس دست وپا خون در خضاب
 
این من و این ساربان، این شمر دون
این تن عریان میان خاک و خون
 
این من و این ذکر یارب یاربم
این من و این ناله های زینبم
 
پس خطاب آمد زحق کی شاه عشق
ای حسین یکه تاز راه عشق
 
گر تو بر من عاشقی ای محترم
پرده برکش من به تو عاشقترم
 
غم مخور که من خریدار توام
مشتری بر جنس بازار توام
 
هر چه بودت داده ای در راه ما
مرحبا صد مرحبا خودهم بیا
 
خود بیا که می کشم من ناز تو
عرش و فرشم جمله پا انداز تو
 
لیک خود تنها در بزم یار
خود بیا و اصغرت را هم بیار
 
خوش بود در بزم یاران بلبلی
خاصه در منقار اوبرگ گلی
 
خود تو بلبل ، گل؛ علی اصغرت
زودتر بشتاب سوی داورت
"ناصر الدین شاه قاجار"

  • باز نشر شده
۱۱ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان