حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

رازداری کن و از من گله در جمع مکن
باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن

با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن

به گناهی که نکردم، به کسی باج مده
آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن

ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت
این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!

آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من است
روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن!

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت
روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

 

"کاظم بهمنی"
غزلی از  کتاب عطارد

۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
چراغی در دلم

چراغی در دلم

چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می دهم
آینه ای برابر آینه ات می گذارم
تا از تو ...
ابدیتی بسازم ...

"احمد شاملو"


نمی دانم کدام درد بزرگتر است!
دردی که بی پرده تحمل میکنی؛
یا دردی که بخاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری؛
توی دلت میریزی و تاب می آوری!

"پل آستر"

۰۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ب.ظ حصار آسمان
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ

دل دیوانهِ تنها، دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ  
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ  

" فریدون مشیری"

  • یکی از بهترین اشعاری که خوندم. شعر ستاره دار حصار آسمان
۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۶ ۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
خون عشاق نخفته ست و نخسبد به جهان

خون عشاق نخفته ست و نخسبد به جهان

بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان

مدتی هست که ما در طلبش سوخته ایم
شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران

هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش
جامه پرخون شده او است ببینید نشان

خون عشاق کهن خود نشود تازه بود
خون چو تازه است بدانید که هست آن فلان

همه خون ها چو شود کهنه سیه گردد و خشک
خون عشاق ابد تازه بجوشد ز روان

تو مگو دفع که این دعوی خون کهن است
خون عشاق نخفته ست و نخسبد به جهان

غمزه توست که خونی است در این گوشه و بس
نرگس توست که ساقی است دهد رطل گران

غمزه توست که مست آید و دل ها دزدد
قصد جان ها کند آن سخت دل سخته کمان

داد آن است که آن گمشده را بازدهی
یا چو او شد ز میانه تو درآیی به میان

گر ز میر شکران داد بیابی ای دل
شکر کن شو تو گدازان چو شکر با شکران

گر چنان کشته شوی زنده جاوید شوی
خدمت از جان چنین کشته به تبریز رسان


"مولانا"
دیوان شمس

۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند؟
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی، آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می، با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او، کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده‌ام، زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام، تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو، از عشق نشنیده‌است بو
از مستیش رمزی بگو، تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان، مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان، با رند بازاری کند؟

زان طره پرپیچ و خم، سهل است گر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیاری کند؟

شد لشکر غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد، باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او، حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او، بسیار طراری کند


"حافظ"

غزل 191

۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

ما گرفتیم آنچه را انداختی

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد

ادامه مطلب...
۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

غزل بهانه میشود, که با تو گفتگو کنم
و دردهای سینه را, در این سروده رو کنم

شکایتی ندارم و, گلایه هم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم, زمانه یا از او کنم؟!

نمانده راه و چاره ایی, برای دردهای من
بغیر از این که بغض را, شکسته در گلو کنم

هنوز آرزو بدل, نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را, دوباره آرزو کنم

ادامه مطلب...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان