حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است

که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است

به تعداد نفوسِ خَلق اگر سوی خدا راه است
همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است

قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران!
من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هو الله است

ندارم آرزویی جز مقام عشق ورزیدن
که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است

خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد؟
هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است

سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است؛

کسی با چاه راز رنج خود را باز می گوید
چه تسبیحی ست… این آه است، این آه است، این آه است…

نمی خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست
که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است

به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند
جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است

به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیبی نیست
به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است…

#فاضل_نظری

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
حصار آسمان

اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل

نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق، آری طاقت مردانه می خواهد

 

کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد !

 

چه حسن اتفاقی ! اشتراک ما پریشانی ست
که هم موی تو هم بغض من آری، شانه می خواهد

 

تحمل کردن هجر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد

 

اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد؟

 

#سجاد_رشیدی_پور

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۵:۰۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر

شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر
خبری نیست، بپرس از غم دنیا چه خبر؟

خاطرم هست رقیبان پر از کینۀ من
همنشینان تو بودند، از آنها چه خبر؟

همه لب‌تشنه ، تو دریایی و من ماهی تنگ
از کنارآمدگان با لب دریا چه خبر؟

زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر؟

باز دیروز به من وعدۀ فردا دادی
آه پیمان شکن از وعدۀ فردا چه خبر؟

#سجاد_سامانی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت
دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشمهای بیقرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خندهاش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آنشب ولی
بی من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی دعا بی ابر هم باران گرفت
دید اشکم را نمیدانم چرا خندید و رفت

#قاسم_صرافان

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

آن وقت اگر که بغض تو نشکست، می روم

امروز هم به خاطره پیوست ، می روم
من ، آنی ام که عاقبت از دست می روم

سُکری نشانده ای وسط ابروان خود
هشیار بودم آمدم و مست می روم

غیر از تو من به هیچکسی دل نبسته ام
حتی اگر که با تو به بن بست می روم!

بُگذار تا ز حال دلم با خبر شوی
آن وقت اگر که بغض تو نشکست، می روم...

چیزی برای باختن اینجا نمانده است
ای عشق! من بدون تو از دست می روم...

#نفیسه_سادات_موسوی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست

سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست

در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست

دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست

#محمد_سلمانی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۰۰ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان

همدردیَت کجاست؟ هوای دلم گرفت

قلبم از اعتنای کمت سکته می کند
حتی غزل، به یادِ غَمَت سکته می‌ کند

یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده
ابلیس از این همه کَرَمت سکته می‌کند

در سایه‌ات زمین عرقِ سرد کرده است
مثلِ زمان که در قَدَمت سکته می‌کند

سوگند خورده‌ای و به آدم نگفته‌ای
مغزِ فرشته از قَسَمت سکته می‌کند

همدردیَت کجاست؟ هوای دلم گرفت
عاشق، بدونِ چشمِ نَمَت سکته می‌کند

#افشین_یداللهی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۰:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان