حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
واقعا دوستت دارم گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد

واقعا دوستت دارم گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد

واقعا دوستت دارم
گرچه شاید گاهی
چنین به نظر نرسد
گاه شاید به نظر رسد
که عاشق تو نیستم
گاه شاید به نظر رسد
که حتی دوستت هم ندارم
ولی درست در همین زمان هاست
که باید بیش از همیشه
مرا درک کنی
چون در همین زمان هاست
که بیش از همیشه عاشق تو هستم
ولی احساساتم جریحه دار شده است
با این که نمی خواهم
می بینم که نسبت به تو
سرد و بی تفاوتم
درست در همین زمان هاست که می بینم
بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود
اغلب کرده تو ، که احساسات مرا جریحه دار کرده است
بسیار کوچک است
ولی آن گاه که کسی را دوست داری
آن سان که من تو را دوست دارم
هر کاهی کوهی می شود
و پیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
که دوستم نداری
خواهش می کنم با من صبور باش
می خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
ولی با این همه
فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی
که همیشه
از همه راه های ممکن
عاشق تو هستم

#پابلو_نرودا

۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ حصار آسمان
فرقی ندارد چه کسی و به چه بهانه ای نزدیک تو بشود...

فرقی ندارد چه کسی و به چه بهانه ای نزدیک تو بشود...

من فقط میخواستم از لانه اش و تخم هایش عکس بگیرم...
از نیتم که خبر نداشت پرنده،
ترسیده بود
عزیزش بودند
از این شاخه به آن شاخه میپرید!
برای منِ عاشق هم...
فرقی ندارد چه کسی و به چه بهانه ای نزدیک تو بشود...
میترسم!

#طاهره_اباذری_هریس

۱۶ مهر ۹۶ ، ۰۹:۱۵ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عاقل بودنت احمقانه تر از عشق من بود...

عاقل بودنت احمقانه تر از عشق من بود...

یه شب تو همون پارک همیشگی ،رو همون نیمکت لعنتی به چشمام نگاه کرد و گفت:
این همه قشنگ بودن این رابطه من و میترسونه ... همه چی عین فیلما شده... زندگی واقعی اینجوری نیست که... باید منطقم این وسط یه جایی داشته باشه... من میترسم... اگه نشه چی؟ اگه بعدا جدایی سخت ترشه چی؟

نگاش کردم... وضع من فرق داشت... ترس کجا بود وقتی کل وجودم پر از عشقش بود؟؟ همه ی حسمو ریختم تو چشمامو گفتم:
حیف این همه قشنگی نیست؟؟ با این فکرا خرابش نکن...بزار تجربه کنیم... اگه بکشی عقب حسرتش تا ابد میمونه ها!

قبول کرد...نگاهش پر تردید بود ولی قبول کرد... یه شب دیگه گفت:
این همه عشق تو چشمای تو من و میترسونه...نگام که میکنی تنم میلرزه...!

نمیدونم چه توقعی داشت! اینکه عشقموکم کنم؟؟ احمقانه بود ولی انگار واقعیت داشت!
من پر از عشق بودمو اون پر از ترس ... هرچی من بیشترمیخواستم اون بیشتر میترسید... شاید اگه قبلا بهم میگفتن یکی از دوست داشتن ترسیده ازته دل بهش می خندیدم ولی حالا عذاب شبو روزم شده بود ترسیدن کسی که من از نبودنش وحشت داشتم!
نمیدونم چرا نه خواستن من کم میشد نه ترس اون... آخرش عشقم حریفش نشد و یه شب دیگه تردیدو گذاشت کنار ... مصمم شده بود واسه رفتن... دیگه نشد نگهش دارم... رفت... له شدنمو دید ولی رفت... حتی حاضرنشد قبل رفتن ببینتم... نگفت چرا ولی میدونستم از حس چشام میترسه... ازاینکه پابند نگاهم بشه...
من موندمو دلی که هرکاریش میکردم نمی فهمید به یه ترس لعنتی باخته... تو کتش نمی رفت گاهی وقتا بعضی چیزا شدنی نیست... خیلی گذشت تا قبول کنم رفتنشو... تابفهمم میشه انقدر احمقانه عاقل بود و انقدر بی دلیل رفت... مطمئن بودم برمیگرده... اعتقادم این بود که کساییکه میرن یه روز یه جایی پشیمون میشن و دلتنگ...
اما حالا منم میترسیدم!
میترسیدم وقتی میاد و نگاهش میکنم... وقتی باهاش چشم تو چشم میشم... بازم بترسه... ترسی که این بار بنظرم منطقی بود...
چون هرجور نگاه کنیم سردی نگاه دختری که یه زمان با نگاهش می پرستیدتت ترس داره... اما باز منتظرم!
می دونم که میاد... شاید خیلی دیر... ولی میاد... این بار ترس واقعی رو نشونش میدم...
این بار جلوش وایمیسمو بدون اینکه صدام بلرزه میگم من بچه نبودم... فقط عاشق بودم!
احمق نبودم...فقط میخواستم واسه عشقم بجنگم!
حالا برو ... برو و با منطقی زندگیتو بساز که به خاطرش پا رو عشقم گذاشتی...!
برو و یادت باشه عاقل بودنت احمقانه تر از عشق من بود...


#زهرا_عاصم_آبادی
 
 

شما را به آنچه می‌پرستید قسم می‌دهم،
جرئتِ خوشحال کردنِ یک نفر غیر از خودتان را اگر ندارید
سمتِ رابطه نروید!
باور کنید که:
دوستت دارم‌های بی‌اساستان را صادقانه باور می‌کند
و کاخ رویاهایش را با شما بنا می‌کند!
با بی‌عرضگی‌هایتان زندگی یک نفر را تباه نکنید!
بگذارید از زندگی‌اش لذت ببرد
دورِ رابطه را «با قلمِ قرمز خط بکشید...!»
همین بی‌عرضه بودنتان نابود می‌کند
تمامِ قلب و اعتماد و وجود یک نفر را
از او فاصله بگیرید
از دور نگاهش کنید
همیشه بدست آوردن به معنای خوشبختی نیست...

#مصطفی_ساداتی

  • پی نوشت 1: هرگز از یاد مبر، که ترس ها تعدیل خواهند شد، خواهند شکست و جز غباری بر آیینه، چیزی از آنها باقی نخواهد ماند. اما حسرت بابت انجام ندادن کاری بخاطر ترس از آن، هرگز تعدیل نخواهد شد! بترس اما قدم در راه بگذار چون تا هنگامی که ترس نباشد، شجاعت معنایی ندارد...
  • پی نوشت 2: هر چقدر فکر می کنم گویا من هم بخاطر همین ترس کنار گذاشته شدم! آن هنگام که دوستم دارد و نمی گوید. آن هنگام که از سخنان عاشقانه ام به ذوق می آید و نشان نمی دهد!
  • پی نوشت 3: کمر آدم خم میشه بابت این کارها. نکنید! سخته ساختن یه زندگی. اونم بدون هیچ کمکی و از صفر شروع کردن. اما تا وقتی با هم هستین، هیچ قدرتی در جهان نمیتونه مانع به هم رسیدنتون باشه. خدای مهربان ما سنگدل نیست! اگر توو سختی ها بمونید، خودش راه رو براتون باز میکنه. بیاین باور کنیم اینها مربوط به قسمت و سرنوشت نیست. قسمت با اراده من و تو ساخته میشه! اگر نمیتونین، کسی رو به خودتون دلبسته نکنید! نکنید! خراب نکنید زندگی یکی دیگه رو با بی عرضه بازیاتون!
۱۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آدم هایی که واقعا می روند

آدم هایی که واقعا می روند

آدمهایی که واقعا می روند
هیچ وقت چمدان ندارند ...
این داستانِ کشیدن چمدان از زیر تخت و پرت کردن لباسها از کمد،
فقط مال آدمهایی ست که دیر یا زود یا بر می گردند و یا با آرزوی برگشتن زندگی می کنند!
وگرنه دل بریده بویی از گذشته را هم لایق بردن نمی بیند... آدمهایی که واقعا می روند
صدا به اندازه ی داد زدن ندارند ...
این داستانِ دعواهای بلند و کش دار،منت های بی دنباله، فقط مال آدم هایی ست که بی آنکه بخواهند، می روند...
می روند و اگر قول دادن و خوب شدن را بلد باشی زود برمی گردند وگرنه دل بریده قدر کلمه هم ،هم صحبتِ لایق ندارد!

آدمهایی که واقعا می روند
دنبال خراب کردن چیزهای مانده نیستند ...
جار زدن و رسوایی پیش دیگری فقط مال آدمهاییست
که هنوز به ماندن خود امید دارند
وگرنه دل بریده بخیل ِ هیچ کجای زندگی ِ کسی نیست ... !!!

#عادل_دانتیسم

۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید!

ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید!

تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمی خواست سر عقل بیاید

یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید

از گریه بر خویشتن و خنده دشمن
جانکاه تر، آهی ست که از دوست برآید

کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی ست که از من برباید

با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید

#فاضل_نظری

۱۵ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟

با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟

با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟

گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران،
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این ؟

موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی
با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟

زاهد دلسنگ را از گوشه محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بندۀ عشقم، رهایی بیش از این؟ ‌

#سجاد_سامانی ‌

۱۴ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تنهایی هیولای عجیبی است!

تنهایی هیولای عجیبی است!

تنهایی هیولای عجیبی است
روزهای هفته را می بلعد؛
غروب جمعه بالا می آورد!
 
#مرتضی_حیدری
 

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"
گفتم: "دنبال یه دوست. دوستی که دستَ‌مُ بگیره بِبَرََدم توو آسمونا چَرخَ‌م بده؛ ستاره‌ها از شرمْ آب بِشن بریزن توو دریا."
 
گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"
گفتم: "دنبال یه دوست. دوستی که ارزشِ عمری‌رو داشته باشه که پاش صرف می‌کنم. دوستی که ستاره نباشه پِتّی خاموش‌شِه؛ ماه نباشه هِی بِرِه زیرِ ابرا؛ خورشیدم نباشه هِی کسوف کنه شبْ‌شِه. دوستی که نَفَس باشه؛ اگه نباشه آدم کبودشِه بمیره!"
 
گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"
گفتم: "دنبال یه گل. گلی که دستِ‌شُ بگیرم بِبَرَمِ‌ش توو گُلِستونِ هزارگُلْ تابِ‌ش بدم؛ گُلا از خجالت سرخ بشن، پَر بریزن روو خاک."
 
گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"
گفتم: "دنبال یه هم‌سفر. هم‌سفری که دستَ‌مُ بگیره باهام بیاد توو جاده؛ غبارا شَرم کنن از رَدِّ قدم‌هاش؛ خاک بِشَن بِشینَ‌ن روو زمین."
 
گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"
گفتم: "دنبال یه گل. گلی که مسوولِ‌ش باشم؛ پاش آب بریزم؛ دورش تَجیر بِکِشم؛ شب‌پَره‌هارو ازش دوور کنم. گلی که مسوولم باشه؛ پام آب بریزه..."
 
گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"
گفتم: "دنبال یه هم‌سفر. هم‌سفری که از جاده نترسه. مقصدْ آخرِ دنیام که باشه، کفش‌هاشُ وَر بِکِشه باهام بیاد و کم نیاره." گفت: "وِل معطلی! اونی‌که دنبالِ‌شی روو زمین پیداش نمی‌کنی. باس بِری توو ابرا؛ توو خیالا؛ توو رؤیاهات دنبالِ‌ش بگردی. خودتُ خسته نکن رفیق!"

گفتم: "چی؟ گفتی رفیق؟"
گفت: "بی خیال!"
 
#رضا_کاظمی

۱۴ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان