حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۲۷ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص :: دیگر نویسندگان» ثبت شده است

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
انصاف نباشد که تو ما را نشناسی!

انصاف نباشد که تو ما را نشناسی!

اِنصاف نباشد که تو ما را نشناسی
این کشته‌ احساس و بلا را نشناسی

بازیچه‌ اطفال و پریشان ز ملالم
دیوانه‌ اَنگشت نما را نشناسی

از مکر و فریبِ تو دلم غرقه‌ی خون است
دلسوخته‌ عشق خدا را نشناسی

آرام ندارم نَفسی محوِ جنونم
این دلشده‌ی بی‌سرو پا را نشناسی

کس با خبر از وحشتِ تنهائی من نیست
غم‌پرورِ آغوشِ جفا را نشناسی

من بحرِ پر از جوش و خروشِ غمِ عشقم
این عاشقِ با مهر و وفا را نشناسی

افسون شده‌ چشمِ سیه مستِ تو باشم
سَرمستِ خراباتِ صفا را نشناسی

این درد مرا کُشت که نشناخت مرا کس
ز آن نیز بَتر چونکه تو ما را نشناسی

من زنده برای دلِ شوریده سرانم
آواره‌ی صحرای فنا را نشناسی

شُور دلِ من شور بیافکنده به عالم
دلداده‌ی پُر شُور و نوا را نشناسی

از خویش بُریدم چو شدم واله‌ی عشقت
آن صابرِ از خویش رها را نشناسی

#صابر_کرمانی

۰۲ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
پشت بر محراب دل کردن خطاست!

پشت بر محراب دل کردن خطاست!

عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری، مشت خود را وا مکن

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن، شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن

دل شود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن!

اینکه از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای، افشا مکن

ای بس آبادی که بوم یوم شد
بر سر یک مشت گل، دعوا مکن

چون خدا بر تو خدائی میکند
اضطراب از روزی فردا مکن

متحد گردید و طوفان شد نسیم
دوستی با بی سر و بی پا مکن

پشت بر محراب دل کردن خطاست
قامتت را جای دیگر تا مکن

چون بشمعی میرسی، پروانه باش
وز نگاه این آن پروا مکن

پیش بی رنگان که مست حیرتتند
گر دورنگی میکنی، با ما مکن

گر زآب برکه میترسی پریش
دعوی غواصی دریا مکن!

#بهرام_سیاره متخلص به #پریش_شهرضایی

۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۶:۵۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۴ ق.ظ حصار آسمان
چقدر زود عادت می کنیم!

چقدر زود عادت می کنیم!

چقدر زود عادت میکنیم
به این نشد،یکی دیگر!
نه!
من دلم را به این قانع نمیکنم
نمیخواهم تجربه باشی تا بعد ها درست تر رفتار کنم
من دلم میخواهد خودم را اصلاح کنم که تورا بهتر داشته باشم
من مردِ این نشد،یکی دیگر ها نیستم
من
پای تو
گریه میکنم
ضعیف میشوم
میشکنم
ولی خواهم ماند...

#حامد_رجب_پور

۰۲ مهر ۹۶ ، ۰۷:۱۴ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ق.ظ حصار آسمان
هر کس که با ایمان به راهی رفته باشد ...

هر کس که با ایمان به راهی رفته باشد ...

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

#رویا_باقری

۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۲:۳۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ حصار آسمان
نگاهدار دلی را که برده ای به نگاهی

نگاهدار دلی را که برده ای به نگاهی

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی

بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی

چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی

اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت
گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی

فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی

#فروغی_بسطامی

۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان

«دوری» و «زنده به گوری» به هم آمیخته‌اند

آنچه از عقل کِشیدم دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ دل هم بِکِشم
دورم و دورم از آن ساز و صدای نَفَسَت
که برقصم وسط ِ خانه و کِل هم بکشم
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ کَمِل هم بکشم
 
دل من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است!
 
مثل شومینه‌ی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشته‌ای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشته‌ای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشه‌ی مشروب نگه داشته‌ای!
 
من در آن خانه فقط جنس ِ اضافی بودم؟
 
دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق جنگ است
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل همه با هم تنگ است!
پس طبیعی‌ست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ من خوش به همین بسته‌ی آبی رنگ است
 
هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است
 
آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفته‌ی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازه‌ی کافی بودم
هرچه را داشته‌ای خوب نگه داشته‌ای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟
  
که سپردی به خدا کار نگهداری را
 
«دوری» و «زنده به گوری» به هم آمیخته‌اند
بعد تو زندگی من همه‌اش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ صفاست
گوش دادن به صدای نَفَس ِ چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیک‌ترم
هرچه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی ‌است...
 
بعد از این‌ خانه ی تو خانه ی ارواح ِ من است ...

 

#یاسر_قنبرلو

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان

این کار که من میکنم آینده ندارد...

 باید که به حال من دیوانه بگریند
از دست تو دیوانه شدن خنده ندارد

 

دل باختن و سوختن و شعر سرودن
این کار که من میکنم آینده ندارد...
 
باد آمد و من خاطرم از زلف تو جمع است
معشوقه ی من زلف پراکنده ندارد!
 
#سعید_پورطهماسبی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان