لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
اگر تو باز نگردی
امیدِ آمدنت را، به گور خواهم برد
و کَس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم، مُرد...
کم خوابی داشتم
تا اینکه شهرزادی برایم قصه خواند...
قصه هایش خواب را از چشمانم گرفت
و اکنون
هزار و یک شب است که نخوابیده ام...
گاهی
نباید بخشید
کسی که بارها او را بخشیدی و نفهمید!
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!
آدمیست دیگر
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را
و دور بریزد!
"حسین پناهی"
خیلی مسخره است
شب به خانه رفتن
و صبح از آن بیرون زدن
ما باید
با خورشید فرق داشته باشیم!
"رسول یونان"
گله ها را بگذار!
ناله ها را بس کن!
روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را