چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم :
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشد
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم :
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشد
وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت
شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال :
این دلخوشی ِساده ی ما را چرا گرفت؟
هر روز می روم به مسیری که دیدمت
جایی که عاشقانه به جانم خریدمت
جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای
اما برای اینکه بمانی نچیدمت
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
و تو آن روز برای اولین بار
مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید
"حسین پناهی"
چشمهایت را ببند
در دلت با خدا سخن بگو
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ...
هرچه میخواهی بگو، او میشنود
شاید بخواهی تورا ببخشد
روزگاری است
از گرفتگی دلِ ماهی چون تو
باید هر روز نمازِ آیات بخوانیم
بیا دو رکعت نماز پشت سرت بخوانیم
خداوندا...
ای خدایی که هرگاه بنده ای از او سوال کند، عطا خواهد کرد
و هر گاه امیدی به او داشته باشد، به امیدش می رساند
و هرگاه بنده ای به او رو آورد، مقربش میگرداند
و هر گاه علنا معصیت کند، بر گناهش پرده کشد و بپوشاند