حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گریستن» ثبت شده است

هیچ‌چیز از ما مپرس و بگذر از بیش‌ و کمی...

وا نشد آغوش موهوم‌ات به روی ما دَمی
کُهنه‌زخمِ تیغِ اِستغنا ندارد مرهمی

خُشکْ‌رودِ روح ما، از سنگ‌ْماهی‌ها پر است
لااقل بفرست ابری تا بگریَد شبنمی

شد گره‌گیرِ گلویم گریه‌ی دل‌بستگی
ی تهی! جانِ مرا بنواز با زیر و بَمی

در مقامات طلب، بیهوده سرگردان شدیم
بر زمین، جُز نان گندم نیست اسمِ اعظمی

گرچه می‌گویند سنگین است گوش آسمان
ای که در تنهاییِ خود، آشنای هر غمی!

سنگ و انسان چون که یکسان است پیش چشم تو
دوزخ‌ات را گرم کن با سنگ‌ها و درگذر از آدمی

اضطرابِ زادن و مُردن برای ما بس است
هیچ‌چیز از ما مپرس و بگذر از بیش‌ و کمی...


#عبدالحمید_ضیایی

۱۷ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم

آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم

هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه‌ای بیافرینم؛
باور کن!
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه‌ها را می‌خواستم.
آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم.
آن لحظه‌ای که خاکستری ِ گذرای ِ زمین در میان موج جوشان مه، رطوبتی سحرگاهی داشت.
آن لحظه‌ای که در باطل ِ اباطیل دیگران نیز خرسندی کودکانه‌ای می‌چرخید.
لحظه‌ی رنگین ِ زنان چای چین
لحظه‌ی فروتن ِ چای خانه‌های گرم، در گذرگاه شب.
لحظه‌ی دست باد بر گیسوان تو
لحظه‌ی نظارت ِ سرسختانه‌ی ناظری ناشناس بر گذر سکون
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می‌خواستم.
من برای گریستن نبود که خواندم
من آواز را برای پر کردن لحظه‌‌های سکوت می‌خواستم.
من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم، مه‌آلود و غمناک با پنجره‌های مسدود و تاریک.
دوست داشتن را چون ساده‌ترین جامه‌ی کامل عید کودکان می‌شناختم.
هلیا!
تو زیستن در لحظه‌ها را بیاموز
و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین!
...

#نادر_ابراهیمی
برگرفته از کتاب: "بار دیگر شهری که دوست می داشتم"

۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۰ ۲۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۴۰ ب.ظ حصار آسمان
دلت که گرفته باشد!

دلت که گرفته باشد!

اونی که عشقو به بازی میگیره، شاید در نظر خودش بهترین بازیگره
ولی یه روزی، یه جایی، یه جوری دلش میشکنه که
تازه میفهمه اون فیلمی که بازی کرد؛
نویسنده ش خدا بود!

دلت که گرفته باشد
با صدای ترانه که هیچ؛
حتی با صدای دست فروش دوره گرد هم
گریه میکنی!

"احمد شاملو"

۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن

دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد

سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد

ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد

به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد

من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد

سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد

"غزل 117"

۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
عشقمان هم چنان بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

عشقمان هم چنان بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

آیا مرا دوست داری ؟
بعد از همه آن چه بود
آیا هنوز مرا دوست داری ؟
من
علی رغم همه آن چه که بود
تو را دوست می دارم

من نمی توانم قبول کنم که گذشته ها گذشته
و گمان می کنم تو همین حالا
این جایی
لبخند می  زنی
و دستانم را در دست می گیری
و شک مرا به یقین مبدل می کنی


از دیروز هیچ سخن مگو
موهایت را شانه کن
و مژه هایت را آرایش کن
روزگار سپری شده
و تو هم چنان ارزشمندی
و بدان نه از تو
چیزی کاسته شده
و نه از عشق
 
ای عشق من
اگر محبت نبود 
انسان هم انسان نمی  شد
ما
همانند دو کودکی بودیم
در تصمیم های مان
و غرورمان
و سایه های دعواهامان
و بارها و بارها شده
که تو خشمگین از کنارم رفته باشی
و بارها هم شده 
که لج بازی  های من گل کرده باشد  
و چه بسا نامه نگاری های مان قطع می شد
و هم چنین هدیه دادن هایمان
ولی
هر چه بر دشمنی هامان می افزودیم
عشقمان
هم چنان
بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

این عشق
آتشی در درون ماست
و رفیق ما و رفیق نجواهای شبانه ماست 
و کودکی است
که با او مدارا می کنیم
و دوستش داریم
چه زمانی که با ما می گرید
و چه آن زمان که ما را می گریاند
غم های ما همه از اوست
و هنگامی که اشکی و غمی به ما می دهد
ما بیشترش را از او طلب می کنیم
دستت را به من بده
تو هم چنان زنبق منی
و محبوب منی
علی  رغم آن چه که بین ما بوده
آیا دوستم داری ؟

من دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم

"نزار قبانی"

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا

مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا

مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم

ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم

ادامه مطلب...
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سرپیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم

ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان