کمی با من بنشین
تا در آن نقشه ی جغرافیایی عشق
تجدید نظر کنیم
کمی با من بنشین
تا در آن نقشه ی جغرافیایی عشق
تجدید نظر کنیم
حکایت من ، حکایت کسی بود
که عاشق دریا بود اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
تو ای تجسم شیرین آرزو با من
دلم نمیشکند تلخ تر بگو با من
خیال کن که من از پشت کوه آمده ام
بگو هر آنچه دلت خواست روبرو با من
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست
بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست
من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
هر دو لبریز غزل غرق گل افشانی تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حیرانی تو
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش!
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست!
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش