حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است
این آتـش از هر سر که بر خیزد تماشــایی است
دریـــا اگر ســــر می زنــــد بر سنــــگ حق دارد
تنهـــــا دوای درد عاشـــــق ناشکیبـــایی است
با هرکه وفا کردم صد جور و جفا دیدم
از غیر بدی دیدم ، از خویش خطا دیدم
بیمار فراوان و درمان نبود جز تو
هر سو که نظر کردم، محتاج شفا دیدم
دردم جوان ، زخمم کهن ، سوزم هویدا در سخن
دلدار من پیمان شکن ، بیچاره دل بیچاره من!
جسمم در آغوش هوس،جانم همه درد است وبس
بیچاره جان بیچاره تن،بیچاره دل بیچاره من!
دیگر به راستی می دانم که درد یعنی چه!
درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود!
بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود!
خدا قسمت کند یک شب ؛ به هجران مبتلا گردی !
کمی با درد جان سوز دل من ؛ آشنا گردی !
خدا قسمت کند یک شب ؛ بمانی منتظر شاید
بفهمی حال زارم را ؛ دگر بی مدعا گردی !
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست