۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ق.ظ
حصار آسمان
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانه ی من، چه کردی؟
در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه ی من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشمِ تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه ی من چه کردی؟
جهانِ من از گریه است خیسِ باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟
"افشین یدالهی"
۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۶:۴۲
۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ
حصار آسمان
در زمستان آرزوهایت
هق هق از پشت خنده ات پیداست
تکیه بر کوله بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودنهاست
شمع ها رو دوباره می چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته ای از کشیدن این تن
پشت هم گریه می کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمی شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد
میم بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ می آید
حاصل زنده بودنت این است
درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی
در زمینی که بازی ات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است
دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه می فهمی
عشق باید به استخوان برسد
با نفسهای رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می افتد
در تب سرد بازوانت، شعر
ناگهان اتفاق می افتد
می نویسی، و خوب می دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی فهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست
از نگاهت تمام آدمها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینه ات را نشانه می گیری
شاعران مرگ بهتری دارند
"پویا جمشیدی"
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۰
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
حق نداری به کسی دل بدهی الا من!
پیش روی تو دو راهست فقط من یا من!
عاشقم دست خودم نیست ، به هم می ریزم
که تو هم با دگران خوب شوی، هم با من!
لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!
اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست
باورت کرده ام از ساده دلی اما من!
مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
باشکوفا شدنت می روم از اینجا من!
هیچ وقت نوبت تنهایی من با تو نشد؟
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟!
دیر می آیی و با خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه دنیا، من!
"مهیا غلامی"
۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد
دنیا جهنم دره ی ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد
حالش شبیه پنجم دیماه، وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد
با هر ترانه عاشقی می کرد، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد
یک خاطره از روزهای رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد
حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد
روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد
"پویا جمشیدی"
پنهان میان سه نقطه - انتشارات الف
۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
همدلی و همزبانی حُسن بزرگی است
تو برای همدل و همزبان خود لازم نیست همه چیز را بگویی
تا او اندکی از تو را بفهمد!
فقط کافیست اندکی بر زبان بیاوری تا
او همهِ تو را دریابد!
نونِ نوشتن
"محمود دولت آبادی"
۰۱ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ
حصار آسمان
بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود
به روی خودمان نیاوریم
و تا زمان مرگ ادامه دهیم!
خیلی ها اینطور زندگی میکنند...
دست انداز کم طاقتی را رد کرده اند و
افتاده اند در سرازیری عادت!
پری فراموشی
"فرشته احمدی"
۰۱ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۰
۴
۰
حصار آسمان