کم خوابی داشتم
تا اینکه شهرزادی برایم قصه خواند...
قصه هایش خواب را از چشمانم گرفت
و اکنون
هزار و یک شب است که نخوابیده ام...
کم خوابی داشتم
تا اینکه شهرزادی برایم قصه خواند...
قصه هایش خواب را از چشمانم گرفت
و اکنون
هزار و یک شب است که نخوابیده ام...
اگر مانده بودی، تو را تا به عرش خدا میرساندم
اگر مانده بودی، تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شب های غربت، که تنها نبودم
اگر مانده بودی، ز تو مینوشتم، تو را میسرودم
قاصدک! اشک مرا محض امانت بردی
ببرش، مال خودت، من که خودم بارانم
گوهر اشک مرا، هر چه که دارم ببرید
من مگر چند صباحی به جهان می مانم؟
"مسعود نوروزی راهی"
گاهی
نباید بخشید
کسی که بارها او را بخشیدی و نفهمید!
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!
شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند…
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
آدمیست دیگر
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را
و دور بریزد!
"حسین پناهی"