حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ حصار آسمان
شاعران مرگ بهتری دارند

شاعران مرگ بهتری دارند

در زمستان آرزوهایت
هق هق از پشت خنده ات پیداست
تکیه بر کوله بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودنهاست

شمع ها رو دوباره می چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته ای از کشیدن این تن

پشت هم گریه می کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمی شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد

میم بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ می آید
حاصل زنده بودنت این است

درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی

در زمینی که بازی ات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است

دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه می فهمی
عشق باید به استخوان برسد

با نفسهای رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می افتد
در تب سرد بازوانت، شعر
ناگهان اتفاق می افتد

می نویسی، و خوب می دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی فهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست

از نگاهت تمام آدمها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینه ات را نشانه می گیری
شاعران مرگ بهتری دارند

"پویا جمشیدی"

۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۰ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!

لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!

حق نداری به کسی دل بدهی الا من!
پیش روی تو دو راهست فقط من یا من!

عاشقم دست خودم نیست ، به هم می ریزم
که تو هم با دگران خوب شوی، هم با من!

لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!

اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست
باورت کرده ام از ساده دلی اما من!

مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
باشکوفا شدنت می روم از اینجا من!

هیچ وقت نوبت تنهایی من با تو نشد؟
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟!

دیر می آیی و با خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه دنیا، من!


"مهیا غلامی"

۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد

دنیا جهنم دره ی ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد

حالش شبیه پنجم دیماه، وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد

با هر ترانه عاشقی می کرد، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد

یک خاطره از روزهای رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد

حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد

روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد


"پویا جمشیدی"
پنهان میان سه نقطه - انتشارات الف

۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
همدلی و همزبانی حُسن بزرگی است

همدلی و همزبانی حُسن بزرگی است

همدلی و همزبانی حُسن بزرگی است
تو برای همدل و همزبان خود لازم نیست همه چیز را بگویی
تا او اندکی از تو را بفهمد!
فقط کافیست اندکی بر زبان بیاوری تا
او همهِ تو را دریابد!

نونِ نوشتن
"محمود دولت آبادی"

۰۱ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
خیلی ها اینطور زندگی میکنند...

خیلی ها اینطور زندگی میکنند...

بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود
به روی خودمان نیاوریم
و تا زمان مرگ ادامه دهیم!
خیلی ها اینطور زندگی میکنند...
دست انداز کم طاقتی را رد کرده اند و
افتاده اند در سرازیری عادت!

پری فراموشی
"فرشته احمدی"

۰۱ آبان ۹۵ ، ۲۱:۳۰ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ حصار آسمان
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه

هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه

تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه

قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه

می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه


"پریناز جهانگیرعصر"

  • پی نوشت: در بعضی مراجع، این شعر را به استاد شهریار نسبت داده اند. اما این شعر از ایشان نیست.
۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۰ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
قانون بومرنگ

قانون بومرنگ

فضیل عیاض که از عرفای معروف زمان خویش بود، حکایت می کند که روزی درویشی به حقیقت توانگر و به ظاهر تنگ دست، ریسمانی از کار عیال خویش برداشته آن را به یک درهم بفروخت و خواست که با آن خوراکی تهیه کند. ناگاه دو نفر را دید که با یکدیگر به سختی نزاع می کنند. سبب منازعه آنها را پرسید. گفتند به جهت یک درهم این شورش را بر پا کرده اند. با خود گفت که این یک درهم را به ایشان بدهم تا این شورش و دشمنی، برطرف گردد و همین کار را کرد. پس با دست تهی به خانه بازگشت و صورت حال را با همسرش در میان گذاشت. زنش نه تنها بر وی اعتراض نکرد بلکه، از اینکه به نزاع و جدالی پایان داده است شادمان شد. آنگاه زن برای یافتن چیزی به جست و جو پرداخت و پارچه مستعملی را پیدا کرد و آن را به شوهرش داد که بفروشد تا با آن برای رفع گرسنگی، خوراکی تهیه کند.

هر قدر در بازار به گردش پرداخت، خریداری را نیافت. سرانجام مردی را یافت که یک ماهی به دست گرفته، خریدار می جوید. به او گفت: متاع من و تو خریداری ندارد اگر موافقت کنی آن را مبادله کنیم. آن مرد راضی شد. پس او ماهی را به منزل آورد و به همسرش داد تا طبخ کند. زن چون شکم ماهی را شکافت، مروارید درشتی را در آن یافت. هر دو شادمان شدند. آن شخص مروارید را نزد یکی از دوستان گوهر فروش برد و آن را به قیمت گزافی فروخت و خدای تعالی در مقابل آن یک درهم که به خاطر او از دست داده بود، وی را ثروتمند و توانگر ساخت.

هر عمل از خیر و شر ، کز آدمی سر می زند
آن عمل مزدش به زودی، پشت در در می زند
  • پی نوشت: کارهایی که میکنیم، مثل بومرنگی که پرتاب میکنیم، به زودی به خودمون بر خواهد گشت. اگر خوبی کنی یا بدی، روزی حتما با اون مواجه خواهی شد.
۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان